ما ...
نویسنده : عبدالله دانش
همزمان با دوسالهگی حاکمیت طالبان بر افغانستان، شماری از دانشآموزان از بسته ماندن دروازه مکاتب نگرانی دارند. آنان که در وضعیت بد روحی و روانی به سر میبرند، میگویند که خانهها برایشان به «زندان» تبدل شده است. به گفته آنان، پس از بسته شدن مکاتب، بیشتر دختران دانشآموز مهاجر یا مجبور به ازدواج زیر سن و اجباری شدهاند. دانشآموزان مکاتب میگویند که در صورت منع آموزش دختران، کشور به «تاریکی» فرو خواهد رفت. با این حال، دختران دانشآموز از طالبان میخواهند که دروازه مکاتب را به روی آنان هرچه زودتر بازگشایی کنند. دو سال پیش، در ۱۵ آگست، طالبان برای بار دوم بر افغانستان مسلط شدند. با تسلط دوباره این گروه و سقوط نظام جمهوری، ساختارهای سیاسی، امنیتی، اجتماعی، اقتصادی، آموزشی و فرهنگی فروپاشید. سیاسیون، نظامیان، فرهنگیان، اهل رسانه و فعالان مدنی به چهار گوشه دنیا متواری شده و کشور دچار هرجومرج و بیثباتی گردیده است. در این میان اما زنان بیش از دیگران آسیب دیده و چندین برابر تاوان پرداختهاند. طالبان پس از تسلط بر کابل، زنان را از حضور در ادارههای دولتی منع و محدویتهای گستردهای علیه آنان وضع کردهاند. همچنان دروازههای مکتب و دانشگاه را به روی دختران و زنان بستهاند. اکنون با دوساله شدن حاکمیت طالبان، شماری از دختران دانشآموز میگویند که «این روزهای سیاه، دردناک، تراژیک و وحشتزده اصلاً در تصورشان نمیگنجید.» وحیده، بلقیس و مریم (مستعار) سه تن از دانشآموزان صنف نهم یکی از مکاتب دخترانه در شمال کابل هستند. آنان روایتهای دردناکی از برآیند بسته ماندن دروازه مکاتب به روی دختران دارند؛ از ازدواجهای اجباری و زیر سن تا مبتلا شدن به بیماریهای روانی. وحیده در صحبت با نویسنده میگوید: به دلیل بسته ماندن مکاتب به روی دختران، او در وضعیت بد روحی و روانی به سر میبرد. به گفته وی، خانهها برای آنها به «زندان» تبدل شده است. وحیده با دو دوست دیگرش از نهایت ناامیدی برای مدتی کوتاه به مکتب رفته و با شاگردان خردسن، در صنفهای پنج و شش نشسته و درسهای گذشته خویش را تکرار کردهاند. وی اضافه کرد: «خانه برایم به یک زندان تنگ و تاریک مبدل شده است. دیدن کتابها و لباسهای مکتب در الماری و تاقچه خانه، هر روز مرا عذاب میدهد.» او از خاطرههای خوش مکتب و همصنفانش یاد کرده و با حسرت میگوید: «اگر دروازهای مکتب به روی ما مسدود نمیشد، امسال صنف یازده میشدم.» بلقیس، دوست و همصنفی وحیده، گفت: «وقت مکتب رفتن ما بعد از چاشت بود. حالا در همین تایم که باید مکتب میرفتم، هر روز با مادرم به سوی باغ میروم. هر باری که از کنار مکتب ما گذر میکنم و میبینم که درب آن بسته است، دلم بر زمین میافتد و اندوهی بزرگ وجودم را فرا میگیرد، انگار جانم از وجودم بیرون کشیده میشود.» وی اضافه کرد: «ما به یاد خاطرههای روزهای شیرین مکتب رفتن، استادان و همصنفانمان چند روز به مکتب رفتیم و در صنفهای پایین درس خواندیم، اما پس از آنکه مدیر لیسه از این موضوع آگاهی یافت، از بیم قوانین سختگیرانه طالبان ما را از مکتب اخراج نمود و به کارمندان خدماتی مکتب دستور داد تا ما و سایر دانشآموزان بالاتر از صنف ششم را به داخل مکتب اجازه ندهند.» این دانشآموز تاکید کرد که بسته شدن دروازههای مکتب همه «آرزوهای» او را به یأس تبدیل کرده است. مریم، همصنفی دیگر بلقیس و وحیده، با چشمان پراشک و گلوی پربغض میگوید که پس از بسته شدن دروازه مکاتب، بیشتر دختران دانشآموز مهاجر شده و یا تن به ازدواج زیر سن و اجباری دادهاند. مریم تصریح کرد: «تعدادی از خواهرخواندهها و همصنفان ما از روستا کوچیدند و برخی از آنان در سن خردی، به شوهر داده شدهاند که شاید چراغ آرزوهایشان برای همیش خاموش شده باشد.» این تنها داستان غمانگیز وحیده، بلقیس و مریم نیست؛ اینها نمونههای کوچکی از رنج هزاران دختر کشور است که با تسلط دوباره طالبان، رویاها و آرزوهایشان به یأس مبدل شده است. برگشت دوباره طالبان به قدرت، کابوس هولناکی برای دختران و زنان افغاستان است که رویاهای بلند بیستساله آنان را که آزادی و برابری بود، یکشبه با خاک برابر کرد؛ تا جایی که حقوق اولیه و کوچک ایشان را که همانا تعلیم و تحصیل است، به رویاییهای دستنیافتنی مبدل کرده است. حالا که خشونت، محدودیت، ترس، اضطراب و آینده ناروشن جاگزین هدف، تلاش و انگیزه بلقیس و همنسلان او شده است، معلوم نیست که وضعیت حاکم در جامعه افغانستان آینده زنان و دختران این کشور را به کجا خواهد کشاند.