گزارش برنامه؛ بحران فرهنگ و هویت جمعی در افغانستان

پنجشنبه 17 مهر 1404
219 بازدید
گزارش برنامه؛ بحران فرهنگ و هویت جمعی در افغانستان

نویسنده : نصرت الله اکبری

        

در تاریخ ۱۴ میزان/مهر، باشگاه گفتمانی «روزنه‌ی معرفت» ـ از زیرمجموعه‌های نهاد اجتماعی و فرهنگی «خانه‌ی مولانا» ـ در ادامه‌ی سلسله‌برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی خویش، نشستی با عنوان «بحران فرهنگ و هویت جمعی در افغانستان» برگزار نمود.

این گفتمان با هدف بررسی لایه‌های گوناگون بحران‌های اجتماعی، به‌ویژه بحران‌های عینی فرهنگی و چالش‌های هویت ملی، برگزار شد.

برنامه با گردانندگی نصرت‌الله اکبری، مسئول باشگاه گفتمانی روزنه‌ی معرفت، آغاز گردید.
نشست در بستر مجازی گوگل‌میت برگزار شد و در آن، بحران فرهنگی و بحران هویت جمعی از منظر جامعه‌شناختی مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفت.

مهمانان برنامه

دکتر امان‌الله فصیحی – جامعه‌شناس

دکتر امین رشادت – جامعه‌شناس

 

پرسش نخست جناب دکتر فصیحی: 

از دکتر فصیحی پرسیده شد: بحران فرهنگی در افغانستان را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ و آیا می‌توان نظریه‌ی زیمل درباره‌ی فرهنگ را ـ اگر فرهنگ را مجموعه‌ای از هنر، موسیقی، شعر، آداب و رسوم بدانیم ـ در مورد جامعه‌ی افغانستان به کار برد؟ یا باید برای فرهنگ جامعه‌ی افغانستان تعریفی متفاوت در نظر گرفت؟

پاسخ دکتر فصیحی:

دکتر فصیحی پس از عرض سلام اظهار داشتند که بحث زیمل در فصل پایانی کتاب فلسفه‌ی پول درباره‌ی بحران فرهنگ، با جامعه‌ی افغانستان قابل تطبیق نیست؛ زیرا زیمل در آن اثر، از دنیای مدرن سخن می‌گوید؛ دنیایی که بر محور کمیت‌گرایی شکل گرفته و نمود عینی آن در «پول» نمایان است. از دید زیمل، در جهان مدرن فرهنگ به اندازه‌ای گسترده شده که انسان از فراگیری همه‌ی آن ناتوان است و همین امر نوعی بحران یا احساس فقدان ایجاد می‌کند. ازاین‌رو، این نظریه در بستر اجتماعی افغانستان چندان کارآمد نیست.

وی افزود: موضوعی که امشب مطرح می‌کنم، بر پایه‌ی اندیشه‌های «پیر بوردیو» است؛ به‌ویژه در زمینه‌ی «بازتولید بحران اجتماعی، فرهنگ، آموزش و اجتماع».
در ابتدا باید یادآور شوم که تعریف واحدی از فرهنگ وجود ندارد؛ این مفهوم بستگی دارد به زاویه‌ی دید ما. اگر نگاه ما اسلام‌گرایانه باشد، تعریفی خاص خواهیم داشت؛ اگر کارکردگرایانه بنگریم، تعریفی دیگر. افزون بر این، باید روشن کنیم که مراد ما از فرهنگ، «محصولات فرهنگی» است یا «تناسب فرهنگی»، زیرا این دو مقوله از هم متمایزاند.

دکتر فصیحی خاطرنشان کرد که معمولاً وقتی از فرهنگ سخن می‌گوییم، ذهن به سوی محصولات فرهنگی می‌رود، حال آن‌که فرهنگ لایه‌های بسیار پیچیده‌تری دارد. او در ادامه به دیدگاه «ارنست کاستیرر» در کتاب فلسفه‌ی صورت‌های سمبولیک اشاره کرد که در آن، هشت کانال فرهنگی چون دین، اسطوره، عقل، تاریخ و علم را برمی‌شمارد و انسان را به‌عنوان موجودی فرهنگ‌ساز معرفی می‌کند. به باور کاستیرر، مهم‌ترین ویژگی انسان «فرهنگی بودن» اوست و اگر این ویژگی نمی‌بود، تفاوتی با سایر حیوانات نداشت.

وی اظهار داشت: آنچه در ۲۵۰ سال اخیر موجب شکل‌گیری بحران فرهنگی در افغانستان شده است، سلطه‌ی یک نظام فرهنگی خاص بر خرده‌فرهنگ‌های دیگر است. بر اساس نظریه‌ی بازتولید اجتماعی بوردیو، یک طبقه‌ی خاص فرهنگ خود را «مشروع» دانسته و آن را بر نظام آموزشی، دانشگاه‌ها و سایر نهادها تحمیل کرده است.

به تعبیر بوردیو، فرهنگ مشروع از طریق «خشونت نمادین» بازتولید می‌شود؛ خشونتی که برخلاف میل افراد اعمال می‌شود، اما آنان ناخواسته آن را می‌پذیرند و از رهگذر مدرسه، دانشگاه و محیط‌های عمومی می‌آموزند.

بحران زمانی پدید می‌آید که فرهنگی که در مدرسه به‌عنوان فرهنگ مشروع آموزش داده می‌شود، با فرهنگی که در خانواده یا محیط اجتماعی وجود دارد، ناسازگار باشد.
طبقات فرادست به‌سبب هم‌خوانی نظام آموزشی با فرهنگ خانوادگی‌شان، در تعاملات اجتماعی برتری می‌یابند؛ زیرا با «کدهای فرهنگی» آشنا هستند. از همین‌جا بحران فرهنگی از طبقات پایین جامعه آغاز می‌شود: فرد در خانه با فرهنگی رشد می‌کند و در نهاد آموزشی با فرهنگی دیگر روبه‌رو می‌گردد، بی‌آن‌که بتواند میان این دو پیوند برقرار کند. در نتیجه، بحران فرهنگی شکل می‌گیرد. اگر فرد فرهنگ مدرسه‌ای را بپذیرد، فرهنگ اصیل خود را از دست می‌دهد، و اگر نپذیرد، منازعه‌ی فرهنگی ایجاد می‌شود.

به باور دکتر فصیحی، برای دستیابی به جامعه‌ای فرهنگی با ساختار متکثر و متعادل، باید پذیرفت که از مرحله‌ی یک‌پارچگی فرهنگی عبور کرده‌ایم. در وضعیت کنونی، تنها عنصر مشترک میان ما «قلمرو جغرافیایی» است و سایر عناصر اکتسابی فرهنگ، جهانی شده‌اند.

وی افزود: در جهان سنت، هویت بر انسان تحمیل می‌شد، اما در جهان مدرن، هویت انتخابی است نه تحمیلی. از آن‌جا که فرهنگ در جامعه‌ی ما امکان بازتولید خود را در نهادهای آموزشی و علمی ندارد، بحران فرهنگی رخ می‌دهد و این بحران، به‌طور طبیعی، بحران هویتی را نیز در پی دارد.

 

پرسش نخست جناب دکتر رشادت:

 از دکتر رشادت پرسیده شد:
بحران هویت جمعی در افغانستان را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ آیا این بحران، بحران اجتماعی است یا بحران ملی؟

پاسخ دکتر رشادت:

دکتر رشادت پس از عرض سلام اظهار داشتند که همان‌گونه که بحث فرهنگ در افغانستان موضوعی پیچیده و بحرانی است، مسئله‌ی هویت نیز چنین است. با این تفاوت که برای درک تبدیل هویت به بحران اجتماعی در افغانستان، نیازمند تأمل و تحلیل عمیق‌تری هستیم.

وی در تعریف هویت گفت: هویت، در آغاز، شناختی است که انسان از خود به دست می‌آورد؛ یعنی هویت فردی. اما هویت اجتماعی و هویت ملی، فراتر از این سطح قرار دارند. در واقع، همان شناخت فردی اگر در سطح اجتماعی ارتقا یابد و نسبت به عناصر فرهنگی جامعه احساس تعلق ایجاد کند، به «هویت ملی» بدل می‌شود.

هویت ملی مجموعه‌ای از شباهت‌هاست که انسان‌ها را از جوامع دیگر متمایز می‌سازد. در این‌جا، دو مفهوم «شباهت» و «تمایز» هم‌زمان مطرح می‌شود. انسان‌ها از «منِ فردی» عبور می‌کنند و به «ما»ی جمعی می‌رسند که همان هویت ملی است.

او افزود: انسان‌ها در جست‌وجوی هویت‌اند تا بدانند در کجای تاریخ ایستاده‌اند و به کدام پیشینه‌ی قومی و فرهنگی تعلق دارند. این جست‌وجو در جهان مدرن اهمیتی بنیادین دارد.

دکتر رشادت خاطرنشان کرد که در افغانستان، بحران از آن‌جا آغاز شده که ما از مرحله‌ی «هویت‌های میانی» عبور نکرده‌ایم؛ هویت‌های قومی و خُرده‌هویت‌ها هنوز بر هویت ملی غلبه دارند. در یک قرن گذشته نتوانسته‌ایم تعریف مشترک و مقبولی از هویت ملی و عناصر سازنده‌ی آن ارائه دهیم.

به گفته‌ی او، هویت ملی «ساختنی» است و در گذر زمان شکل می‌گیرد؛ تحقق آن نیازمند «دولت ملی» است، دولتی که در آن همه‌ی اقوام و گروه‌های قومی سهم و حضور واقعی داشته باشند.

یکی از عناصر بنیادین هویت‌ساز، تاریخ است. برای ساختن هویت ملی، نخست باید تاریخ ملی‌ای تدوین گردد که در آن، همه‌ی اقوام و گروه‌ها حضور داشته باشند؛ نه آن‌که تاریخ بازنماینده‌ی یک قوم خاص باشد.

وی افزود: زبان نیز از عناصر مهم هویت ملی است. با توجه به تنوع زبانی در افغانستان، تحمیل یک زبان به دیگران راهکار مناسبی برای ساخت هویت ملی نیست و در عمل نیز قابل تحقق نمی‌باشد.

دکتر رشادت سپس به عنصر دین اشاره کرد و گفت: دین می‌تواند منبعی برای هم‌بستگی ملی باشد، اما متأسفانه در افغانستان از دین به‌گونه‌ای استفاده شده که به جای وحدت، موجب شکاف‌های مذهبی گردیده است. از این‌رو، از ظرفیت دین نیز نتوانسته‌ایم برای ایجاد هویت ملی بهره ببریم.

وی با تأکید بر نقش دولت در هویت‌سازی افزود: در تاریخ کشور، دولت‌ها بیشتر گرایش قومی داشته‌اند و هیچ‌گاه دولت ملی و فراگیر شکل نگرفته است.

بنابراین، زمانی می‌توان گفت با بحران هویت ملی مواجه‌ایم که میان هویت‌های قومی تضاد و تقابل وجود داشته باشد و این تضاد مانع شکل‌گیری هویت ملی گردد. در افغانستان از عناصر بنیادین هویت جمعی ـ مانند سرزمین، دین، دولت و قومیت ـ بهره‌برداری درست نشده و جامعه هنوز درگیر هویت‌های پراکنده و قبیله‌ای است.

در پایان، دکتر رشادت با استناد به دیدگاه «مانوئل کاستلز» اظهار داشت که در جوامع دو نوع هویت قابل شناسایی است:

۱. هویت مشروعیت‌بخش: هویتی است که از سوی نهادهای قدرت و ساختارهای مسلط جامعه ایجاد می‌شود و هدف آن حفظ وضعیت موجود است. این هویت از بالا به پایین اعمال می‌گردد و از طریق رسانه‌ها و نهادهای آموزشی بازتولید می‌شود.
۲. هویت مقاومتی: هویتی است که از سوی گروه‌ها و اقوام حاشیه‌نشین شکل می‌گیرد؛ آنان که خود را به حاشیه رانده‌شده می‌دانند و برای حفظ موجودیت خویش دست به مقاومت می‌زنند. در برابر هویت مشروعیت‌بخش، هویت مقاومتی سر برمی‌آورد، زیرا هرجا قدرت باشد، مقاومت نیز شکل می‌گیرد.

بر پایه‌ی دیدگاه کاستلز، در افغانستان هر دو نوع هویت وجود داشته است و تضاد میان آن‌ها مانع شکل‌گیری هویت ملی گردیده است.
هویت، امری پویا و انعطاف‌پذیر است و می‌توان با اتخاذ سیاست‌های درست و بهره‌گیری از الگوهای موفق سایر کشورها، زمینه‌ی شکل‌گیری هویت ملی فراگیر را در افغانستان فراهم ساخت. 

 

پرسش دوم؛ جناب دکتر فصیحی

با توجه به تغییرات سیاسی و اجتماعی اخیر، آیا هنوز می‌توان به بازسازی فرهنگی جامعه افغانستان امید داشت؟ اگر پاسخ شما مثبت است، از دیدگاه شما این بازسازی باید از کجا آغاز شود؟ از نهاد آموزش، هنر، خانواده یا با نگریستن به ارزش‌های دینی و اخلاقی؟

پاسخ؛ جناب دکتر فصیحی

جناب دکتر فرمودند باید بپذیریم که با یک بحران فرهنگی مواجه هستیم و باید ببینیم چگونه می‌توان از این بحران نجات یافت. 

فرمودند که وقتی از بحران فرهنگی سخن می‌گوییم، باید نگاهی کلان‌نگر داشته باشیم. برای مثال، اگر یکی از عناصر فرهنگ زبان است و بخواهیم بررسی کنیم چرا زبان فارسی یا دری دچار بحران شده است، یا چرا اعتقادات دینی ما دچار بحران گردیده‌اند، همه این‌ها بخشی از بحران کلان فرهنگی هستند.

حال باید پرسید که منطق سیاست‌گذاری فرهنگی ما چگونه باید باشد تا همه گروه‌ها احساس کنند فرهنگشان در عرصه عمومی حضور دارد. زمانی که بحران فرهنگی وجود دارد، افراد احساس می‌کنند فرهنگشان در فضای عمومی حضور ندارد و پذیرفته نشده است.

جناب دکتر فرمودند که این وضعیت ناشی از سیاست‌گذاری فرهنگی است. سیاست‌گذاری فرهنگی‌ای که تا کنون تجربه کرده‌ایم، در واقع همان سیاست‌گذاری شرقی یا مکانیسم غربی است که همه چیز را در اختیار خود می‌گیرد و از فرهنگ و سبک زندگی مردم، نوع لباس، ریش، غذا و حتی روابط اجتماعی افراد، تعیین می‌کند.

با تغییر رژیم، دولت تصمیم می‌گیرد که یک‌شبه همه چیز را حذف کند و در این میان، حضور غرب در عرصه فرهنگ بسیار فعال است. فرمودند که در دوران مجاهدین نیز ما دوره‌ای از فروپاشی را تجربه کردیم، در زمان جمهوریت، دولت دچار انقباض و انبساط فرهنگی بود و در دوره خلقی‌ها نیز فرهنگ در بحران قرار داشت.

اکنون اگر بخواهیم از این وضعیت عبور کنیم، باید به همان گفتمانی که یورگن هابرماس مطرح می‌کند، یعنی گفتمان تعامل فرهنگی توجه نماییم. شرط نخست این است که سلطه‌ی یک فرهنگ بر فرهنگ‌های دیگر را کنار بگذاریم و تکثرات فرهنگی را به‌عنوان واقعیتی در جامعه افغانستان بپذیریم. باید قبول کنیم که جامعه افغانستان جامعه‌ای متنوع از زبان‌ها، اقوام و فرهنگ‌های گوناگون است؛ هرچند در ریشه، تفاوت‌های بنیادین بسیاری با هم ندارند.

اگر این تنوعات فرهنگی پذیرفته شوند، هر فرهنگی می‌تواند رشد کند: زبان آن شکوفا می‌شود، هنر آن گسترش می‌یابد، فلسفه و سایر عناصر فرهنگی آن تقویت می‌شوند. اما اگر نپذیریم و بخواهیم تنها یک فرهنگ در افغانستان حاکم باشد و دیگر فرهنگ‌ها حذف شوند، و از گفتمان توتالیتاریسم فرهنگی بهره بگیریم، باید منتظر مقاومت فرهنگی باشیم.

به این معنا که ما باید خرده‌فرهنگ‌های مختلف را بپذیریم و این پذیرش در نظام‌سازی خود را نشان دهد. یکی از مشکلات اساسی ما، حتی در قانون اساسی دوره جمهوریت، وجود رگه‌های قومی و فرهنگی بود که باعث جنجال‌های هویتی می‌شد. در بحث نام‌گذاری دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزشی نیز به‌دلیل حاکمیت نگاه تک‌فرهنگی، اجازه حضور سایر فرهنگ‌ها داده نمی‌شد. این نگاه هژمونیک فرهنگی نه‌تنها آسیب‌زا است، بلکه بر دیگر خرده‌فرهنگ‌ها نیز اثر منفی می‌گذارد.

اگر تکثر فرهنگی را به‌عنوان حقیقت بپذیریم، نوع نظام سیاسی و فرهنگی ما نیز متفاوت خواهد شد و از نظام آموزشی و سیاست فرهنگی انحصاری دست برخواهیم داشت. تنها راه نجات همین است.

جناب دکتر افزودند که اگر در قرن هجدهم یا نوزدهم بودیم، می‌گفتیم یک هویت ملی یا فرهنگ ملی وجود دارد، اما امروز چنین نام‌گذاری‌هایی بیهوده است؛ زیرا اکنون ما با سبک‌های زندگی گوناگون مواجه هستیم. همان‌گونه که پیر بوردیو در کتاب تمایز بیان می‌کند، تکثر یک اصل و تمایز است. ما هنوز در پی آن هستیم که تعریف کنیم «هویت ملی افغانستان چیست؟»

فرمودند که باید از این بحث عبور کنیم و تکثرات و تنوعات را بپذیریم. افراد بر اساس آرمان‌ها و خواست‌های خود فرهنگ و سبک زندگی خویش را انتخاب، شکل و بازسازی می‌کنند. ایشان مثال‌هایی از کشورهای اروپایی آوردند که در آن‌ها، در عین وجود فرهنگ ملی، مسلمانان، یهودیان و مسیحیان هرکدام سبک زندگی خود را دارند و پذیرفته شده‌اند. جامعه این تکثرات را تحمیل نکرده، بلکه پذیرفته است.

اگر بخواهیم بگوییم هویت افغانی چیست، در واقع مرز و تاریخ مشترک روشنی نداریم. هر خرده‌فرهنگ می‌کوشد خود را بر دیگران تحمیل کند. بنابراین باید تنوعات را بپذیریم. همچنین باید توجه کنیم که بسیاری از کشورها از مفهوم فرهنگ ملی گریزان‌اند و تا زمانی که تحول جدی فرهنگی در کشور ما رخ ندهد و تکثرات فرهنگی پذیرفته نشود، بحران‌های فرهنگی تداوم خواهند یافت و هویت فرهنگی ملی شکل نخواهد گرفت.

مهم‌ترین نکته در فرهنگ، خلاقیت است؛ و خلاقیت زمانی شکل می‌گیرد که آزادی فرهنگی وجود داشته باشد و انسان‌ها و خلاقیت‌هایشان مورد احترام قرار گیرند.

 

پرسش دوم؛ جناب دکتر رشادت

شما در صحبت‌های خود به موضوع هویت و تنوع هویت‌ها اشاره کردید. می‌خواستم بپرسم از دید شما چه گروه‌ها یا سوژه‌هایی معمولاً در شکل‌گیری بحران‌های هویتی نقش دارند؟ به‌ویژه آیا جهانی‌شدن خود به چالشی برای پایداری هویت‌ها تبدیل نشده است؟ برای نمونه، در دهه‌های اخیر افغانستان با گسترش رسانه‌ها، نهادهای بین‌المللی و جریان‌های جهانی، نوعی بحران هویتی را تجربه کرده است. از نگاه شما، این روند جهانی‌شدن چگونه بر بحران هویت ملی تأثیر گذاشته است؟

پاسخ؛ جناب دکتر رشادت

جناب دکتر فرمودند که بحث جهانی‌شدن و هویت در افغانستان نیاز به تحلیلی ویژه دارد. ایشان توضیح دادند که ما در افغانستان سه سطح یا سه لایه فرهنگی داریم:

فرهنگ قومی: این لایه سابقه‌ای طولانی دارد و شامل سنت‌ها و ارزش‌های اقوام مختلف است. مردم در این جغرافیا بر اساس باورها و ارزش‌های خویش زندگی می‌کردند و نیازهای خود را بر همان اساس برطرف می‌نمودند. این لایه تا امروز نیز استمرار دارد.

فرهنگ اسلامی: این لایه پس از فرهنگ قومی پدیدار شد؛ زمانی که اعراب وارد خراسان قدیم شدند و فرهنگ اسلامی به فرهنگ بومی افزوده شد.

فرهنگ مدرن: این لایه در حدود یک قرن اخیر وارد افغانستان گردیده و شامل ارزش‌ها و الگوهای فرهنگی مدرن و جهانی است.

ایشان افزودند که به تناسب این سه لایه، کنش‌گران متفاوتی در جامعه حضور دارند:

ملک‌میرها و بزرگان قومی، حافظان فرهنگ قومی‌اند.

ملاه‌ها، آخوندها و علما، مدافعان فرهنگ اسلامی‌اند.

روشن‌فکران و نوگرایان، نمایندگان فرهنگ مدرن و جهانی در افغانستان هستند.

نظام‌های سیاسی نیز میان این سه لایه در رفت‌وبرگشت مداوم بوده‌اند؛ گاهی در اختیار فرهنگ قومی، گاهی در اختیار اسلام‌گرایان، و زمانی در دست روشن‌فکران. این انتقال‌ها اغلب با خشونت و تقابل شدید همراه بوده است. برای نمونه، هنگامی که نظام سیاسی در دست اسلام‌گرایان بود، از چپ‌ها و مدافعان فرهنگ مدرن انتقام گرفته شد؛ چنان‌که در دوران مجاهدین بسیاری از چپ‌ها مجبور به خروج از افغانستان گردیدند.

فرمودند که فرهنگ مدرن و جهانی، به‌ویژه فرهنگ انتقادی، می‌کوشد با رویکردی انتقادی بر میراث گذشته تأکید کند. بحران هویتی در افغانستان از هم‌زمانی سه فرهنگ ناشی می‌شود:

عناصر فعال فرهنگ قومی به‌صورت سنتی حضور دارند؛

فرهنگ مذهبی گاهی هم‌صدا با فرهنگ قومی می‌شود؛

و این دو در تقابل با فرهنگ مدرن یا جهانی قرار می‌گیرند و می‌کوشند آن را حذف کنند.

به این ترتیب، بحران‌های هویتی و فرهنگی در افغانستان از همین تقابل لایه‌ها ناشی می‌شود.

برای حل بحران هویت ملی باید به عناصری توجه کرد که می‌توانند زمینه‌ساز هویت جمعی باشند؛ از جمله از طریق آموزش، محتوای کتاب‌های درسی و پذیرش خرده‌هویت‌ها. مطابق نظریه به‌رسمیت‌شناسی، در سطح فردی باید هویت‌ها از نظر عاطفی به رسمیت شناخته شوند؛ در سطح سیاسی، دولت باید آن‌ها را در چارچوب حقوق شهروندی بپذیرد؛ و در سطح اجتماعی نیز باید احترام متقابل نسبت به آن‌ها وجود داشته باشد.

متأسفانه در افغانستان، در هر سه سطح — فردی، سیاسی و اجتماعی — رسمیت و احترام کافی نسبت به هویت‌ها وجود نداشته است. همین امر سبب شده هویت‌های مقاومتی و خرده‌فرهنگ‌ها شکل بگیرند و به‌صورت مستمر بازتولید شوند.

ایشان نتیجه گرفتند که ما ناچاریم در افغانستان، از نظر فرهنگی و هویتی، قاعده وحدت در کثرتِ ملاصدرا و نیز نظریه به‌رسمیت‌شناسی را به کار بگیریم تا بتوانیم از وضعیت کنونی نجات پیدا کنیم.

 

پرسش سوم؛ جناب دکتر فصیحی

جناب دکتر، شما در خلال سخنان خود به نقش دین و تأثیر آن بر فرهنگ اشاره کردید، و جناب دکتر رشادت نیز فرمودند که نهاد دین موجب شکاف‌های هویتی در جامعه شده است. آیا ما نیازمند بازسازی مفهوم «اسلام ملی» هستیم یا باید هویت ملی را در ورای هویت دینی جست‌وجو کنیم؟

پاسخ؛ جناب دکتر فصیحی

جناب دکتر فرمودند که من عامدانه از قاعده‌های «وحدت در کثرت» و «کثرت در وحدت» استفاده نکردم، زیرا این قاعده‌ها ذات‌انگارانه هستند و جوهر ثابتی را در نظر می‌گیرند. برای مثال، در فرهنگ، عناصری وجود دارد که ثابت و متغیر به نظر می‌رسند، اما در حقیقت، در فرهنگ هیچ عنصر ثابتی وجود ندارد. ویژگی اصلی فرهنگ، خلاقیت و تنوع آن است، به‌ویژه در دنیای امروز که دنیای تکثر و تنوع است.

اگر تاریخ افغانستان را مرور کنیم، می‌بینیم مواجهه ما با غرب هرگز به معنای پذیرش کامل فرهنگ غربی نبوده است. در شمال افغانستان، فرهنگ تحت‌تأثیر اسکندر مقدونی قرار گرفت و این اثر تا امروز ادامه یافته است. در بامیان نیز نشانه‌های فرهنگ بودایی را داریم، هرچند اکنون آن فرهنگ از میان رفته است.

در طول تاریخ، دین، زبان و آداب ما در هم تنیده‌اند و نمی‌توان عناصر فرهنگی را جدا از یکدیگر نگریست. ایشان فرمودند که با تقسیم‌بندی فرهنگ‌ها بر اساس قوم مخالف‌اند؛ برای نمونه، فرهنگ هزاره‌ها و تاجیک‌ها بسیار شبیه است: زبان، آداب، ازدواج، لباس و غذا تقریباً یکسان‌اند و تنها گویش‌ها تفاوت دارند. حتی درون قوم هزاره نیز تفاوت‌های فرهنگی میان مناطق وجود دارد. مشابه همین وضعیت برای پشتون‌ها نیز صادق است.

فرمودند که همه اقوام نقاط مشترک دارند؛ مثلاً تاجیک‌ها با هزاره‌ها در زبان و با پشتون‌ها در مذهب اشتراک دارند. بنابراین نمی‌توان خط‌کشی‌های دقیق و موازی فرهنگی ایجاد کرد.

چالش اصلی در کشور ما، سلطه فرهنگی است؛ یعنی برجسته‌سازی تفاوت‌ها و تحمیل آن‌ها بدون توجه به تنوعات. برای مثال، در زمان نادرشاه، زبان دری از زبان اداری حذف و زبان پشتو جایگزین آن شد و همه ملزم به یادگیری پشتو گردیدند. در حوزه مذهب نیز تلاش شد تنها مذهب سنی حاکم باشد و سایر مذاهب حذف شوند. اکنون نیز همه اقوام جز یک قوم در وضعیت محرومیت فرهنگی قرار دارند؛ حتی کسانی که در زبان مشترک نیستند اما در مذهب اشتراک دارند نیز از این محرومیت رنج می‌برند.

ایشان تأکید کردند که راه نجات از این وضعیت نه در عبور از دین است و نه در حاکم‌سازی یک عنصر دینی یا مذهبی خاص بر فرهنگ افغانستان. تنها راه، پذیرش تنوعات دینی، مذهبی، زبانی و قومی، همانند سایر کشورها است. نه دین‌گریزی راه حل است و نه سلطه دین می‌تواند مشکل را حل کند.

پرسش سوم؛ جناب دکتر رشادت

اگر به نسل جدید افغانستان توجه کنیم، نسلی که در دهه‌های اخیر در معرض اینترنت، مهاجرت و ارتباط با فرهنگ‌های مدرن و جهانی قرار گرفته است، این پرسش مطرح می‌شود که این نسل چه نوع هویتی می‌سازد؟ آیا می‌توان گفت نوعی هویت فراملی و سیال در حال شکل‌گیری است که از چارچوب‌های سنتی، دولت‌ملت و دین عبور می‌کند؟

پاسخ؛ دکتر رشادت

جناب دکتر رشادت فرمودند که بحث وطن‌دوستی امری طبیعی و عاطفی است؛ یعنی حتی افراد در مرفه‌ترین و پیشرفته‌ترین کشورهای جهان نیز نسبت به وطن و محل تولد خود احساس دلبستگی و علاقه دارند.

در رابطه با هویت نسل جدید، در طبقه‌بندی نسل‌ها مفهومی به نام نسل ضد (Z) وجود دارد. این نسل با فناوری، اینترنت و هوش مصنوعی رشد کرده و در نتیجه، ویژگی‌های متمایزی دارد. البته نسل ضد (Z) در افغانستان با سایر کشورها تفاوت‌هایی اساسی دارد. برای این نسل، مسائل هویتی به معنای کلاسیک آن، اهمیت چندانی ندارد.

نسل جدیدی که در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی رشد کرده است، دارای هویت چندپاره است و انسان امروزی دیگر دارای هویت ناب و یگانه نیست. به‌عنوان مثال، ما دیگر «هزاره ناب» نداریم؛ فرد هزاره همزمان هویت افغانستانی، هزاره‌گی، و حتی مؤلفه‌هایی از هویت غربی، ایرانی، هندی و ترکی را در خود دارد. در واقع، این افراد از ترکیب فرهنگ‌ها و هویت‌های گوناگون شکل گرفته‌اند.

تمام ما، به‌واسطه جهانی‌شدن و تأثیر اینترنت، حامل بخشی از هویت‌ها و فرهنگ‌های مختلف هستیم. آقای گیدنز نیز هویت را نوعی «بازتعریف خود» می‌داند؛ یعنی هویت در هر زمان می‌تواند دچار تغییر و بازسازی شود. ممکن است فرد در دوره‌ای از زندگی دارای هویتی خاص باشد و در دوره‌ای دیگر، هویت متفاوتی برای خود بسازد.

نسل ضد (Z)، به‌ویژه در کشورهای توسعه‌یافته، ترکیبی از هویت‌های گوناگون را در خود دارد و به‌صورت مستقل در شکل‌دهی هویت خویش عمل می‌کند. این نسل، نسلِ صرفاً پیرو و حرف‌شنو نیست، بلکه فعالانه در فرایند هویت‌سازی مشارکت دارد.

در ادامه، دو تن از مخاطبان و همراهان برنامه دیدگاه‌ها و پرسش‌هایی را مطرح کردند.

 

پرسش و دیدگاه نخست؛ میثم صحرا

آقای میثم صحرا، دانشجوی رشته حقوق، ضمن ابراز سپاس از دو مهمان برنامه و                                  خانه مولانا ـ به‌عنوان برگزارکننده این نشست ـ چنین اظهار داشتند:
آنچه ما همواره شاهد آن هستیم، برجسته شدن عنصر قومیت است، در حالی که عنصر دین کمتر مورد توجه قرار گرفته، در حالی‌که دین نقشی جدی‌تر در فرهنگ و هویت جامعه افغانستان دارد.

پرسش ایشان متوجه جناب دکتر فصیحی بود: آیا تا زمانی که سخنان و فتواهای اسلام، از زمان پیدایش آن یعنی ۱۴۰۰ سال پیش تا امروز، بر ما تحمیل می‌شود، راه‌حلی برای این وضعیت وجود دارد؟

پاسخ؛ جناب دکتر فصیحی

جناب دکتر فصیحی فرمودند: پرسش شما بجاست. در واقع، آنچه در افغانستان به‌عنوان هسته فرهنگ عمل کرده، روح قومیت و تفکر قومی است. این طرز تفکر در طول تاریخ، به اشکال مختلف و از طریق ابزارهای گوناگون مورد استفاده قرار گرفته است.

برای نمونه، زمانی که عبدالرحمن می‌خواست مردم را فریب دهد، با وجود مناسبات نزدیکش با انگلیس‌ها و روابط پنهانی با روس‌ها، ورود به عرصه دین برایش اهمیتی نداشت؛ اما هنگامی که در میان مردم متدین می‌نشست، از زبان خواب و تعبیر رؤیا برای تحکیم قدرت خود بهره می‌گرفت. به‌عبارتی، در سراسر تاریخ افغانستان، از دین و مذهب به‌عنوان ابزار قدرت سوء‌استفاده شده است و این روند تا امروز نیز ادامه دارد. 

به باور او:

دین نیرویی نیرومند در جامعه افغانستان است و حذف آن ممکن نیست. اما استفاده ابزاری از دین برای قدرت سیاسی باید پایان یابد. اگر دین کنار گذاشته شود، نوعی فردگرایی افراطی و بی‌ریشه، همچون دوران حزب خلق و پرچم، شکل خواهد گرفت. 

 

 

ایشان افزودند: شخصاً با بنیادگرایی به‌شدت مخالفم، اما با دین‌ستیزی نیز مسئله دارم. دین باید آزاد باشد و استفاده ابزاری از آن برای کسب قدرت باید متوقف شود. راه‌حل، همان است که در کشورهای اروپایی تجربه شده است: بی‌طرفی دولت در عرصه دینی و فرهنگی.

 

دیدگاه دوم؛ مهرام علی

سخن بعدی از سوی دوست و هم‌وطن گرامی، آقای مهرام علی، مطرح شد. ایشان پس از عرض سلام گفتند که در بحث فرهنگ و هویت، نظریات نوربرت الیاس بسیار کاربردی است و باید از آن بهره گرفت. به باور ایشان، مشکل اصلی در افغانستان، ضعف در فرایند اجتماعی‌شدن انسان‌هاست و یکی از راهکارهای مفید برای برون‌رفت از این وضعیت، همان نظریه «افزایش زنجیره‌های وابستگی» نوربرت الیاس است که می‌تواند برای جامعه افغانستان راه‌گشا باشد.

ایشان در حقیقت پرسش خاصی مطرح نکردند، بلکه دیدگاه خود را در چارچوب بحث هویت بیان کردند.

جناب دکتر رشادت در پاسخ فرمودند که بحث هویت از ادبیات نظری متنوعی برخوردار است و افزون بر نظریات نوربرت الیاس، می‌توان از آرای فوکو، گیدنز و کاستلز نیز بهره گرفت. به باور ایشان، در جامعه افغانستان باید به‌گونه‌ای عمل شود که خُرده‌فرهنگ‌ها از آزادی عمل برخوردار باشند تا بتوانند در عرصه اجتماعی حضوری فعال و سازنده داشته باشند.

در ادامه، جناب دکتر فصیحی نیز افزودند که فرایند اجتماعی‌شدن، طبق نظریه الیاس، در تعامل و ارتباط میان افراد و در بستر اجتماعی شکل می‌گیرد. اما در افغانستان، متأسفانه نوعی اجتماعی‌شدن تحمیلی وجود دارد؛ یعنی به افراد گفته می‌شود حجاب باید چنین باشد، رفتار باید چنان باشد و نوع پوشش باید مطابق الگوهای خاصی تعیین شود. این تحمیل‌ها در واقع، خود یکی از جلوه‌های بحران فرهنگی در جامعه ماست.

در پایان، برنامه با قرائت متن اختتامیه و ابراز سپاس از مهمانان ارجمند و مخاطبان گرامی، به کار خود پایان داد.

 

 

 

 

    

مقاله ها

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

پنجشنبه 18 ارديبهشت 1404