ما ...
نویسنده : پاکیزه کریمیان
درکوچههای تنگ و تاریک جوامعی که هنوز در بند سنّتهای پوسیدهاند، صدای بیرحمانۀ تبعيض تا اعماق جان مادران نفوذ کرده است. درهمین جوامع، مرگ و زندهگی نه براساس طبیعت، بلکه براساس جنسیت معنا پیدا میکند. خواهرم که سالها در یک معاینهخانه با یک پزشک نسایی ولادی در پروان کار میکرد، روایتهای تلخی از زنان داشت که در برابر دیوار بلند تفکرات کهنه و زنستیزانه ایستاده بودند. روزی برایم داستانی تعریف کرد که هنوز هم ذهنم را رها نمیکند. آن داستان، داستان زنی بود که کودک درون بطنش – که پسر بود – در رحم اش جان داده بود؛ اما خانوادۀ همسرش این واقعیت را نمیپذیرفتند. برادر شوهرش، با تعصبی کور و عصبانیتی معمول فریاد میزد: پسر نمیمیرد! و جسد بیجان کودک را، دلیلی برای زنده نگهداشتن مادر نمیدانست. مادر، درحالیکه از شدت درد جان میداد، کشانکشان بُرده شد، تنها به این دلیل که نوزادِ مرده پسر بود و مرگ او را نمیشد باور کرد. اما در سویی دیگر، روزی دیگر زنی به معاینهخانه آمد، با خواهشی در چشمانش، التماس میکرد که دارویی برای سقط به او بدهند. نه به این دلیل که جانش در خطر بود؛ نه به این دلیل که نوزادش بیمار بود؛ بلکه به این دلیل که آن کودک دختر بود. چون شوهرش نمیخواست دختری در خانه اش بهدنیا بیاید؛ او باید سقط میشد و تنها جرم او، همان دختر بودنش بود. این حقیقتهای تلخی بود که ما در جامعهیی خود دیدیم. در یکسو، پسر مرده را زنده زنده میپندارند و در سویی دیگر، دختر زنده را باید کشت. این تضاد تلخ، بازتابی از جامعهییست که هنوز جنسیت را بر انسانیت مقدم میداند، جاییکه ارزش یک زن با بودن یا نبودن یک پسر در رحم اش سنجیده میشود. امروز، این روایتها باید شنیده شوند. باید بپذيريم که جنسیت نباید سرنوشت کسی را تعیین کند؛ باید برای روزی تلاش کنیم که نه مادری مجبور شود کودک سالمش را سقط کند؛ نه زنی به جرم از دستدادن یک پسر، جانش را از دست بدهد. این، خواستۀ کوچکی نیست؛ بلکه این حق بدیهی انسان هاست که برای آنان داده شود.