اواخر ماه اکتبر و اوایل نوامبر ۲۰۲۳ میلادی، روز های که با خودم درگیر بودم، دانشگاه به روی ما بسته شده بود و مهاجرت هم بار خودش را داشت. درست در همان شرایط بود که فرصت کاری در یکی از شبکه های تلویزیونی ایران که تمرکز اش روی برنامه های فرهنگی مشترک بین ایران و افغانستان بود فراهم شد. مناسبت های مثل نوروز، شب یلدا، بزرگداشت مولوی و حافظ و رودکی. اما یکی از پیش نیاز های این همکاری، آشنایی با فن دکلمه بود. اما آن زمان با فن و تکنیک های دکلمه آشنا نبودم و این نیاز به یادگیری و تمرین جدی داشت. در همان روز ها، به طور تصادفی استوری از استاد شفق نظرم را جلب کرد که اطلاعیهای دربارهی برگزاری صنف آموزش دکلمه در "خانه مولانا" بود. من از قبل به عنوان مخاطب با "خانه مولانا" آشنا بودم، اما عضویت رسمی نداشتم، ولی استوری استاد شفق نقطه شروع برای ارتباطم با "خانه مولانا" شد. پیام گذاشتم و نهایتأ با مسوول "باشگاه دکلمه آوای احساس" معرفی شدم، ثبت نام کرده عضو "باشگاه دکلمه" شدم و صنف دکلمه با تدریس استاد شکیبا یاشار آغاز شد. اما، تقریباً به روز های پایانی صنف دکلمه رسیده بودیم که پیامی دریافت کردم و در آن، خبر لغو آن فرصت کاری اعلام شده بود. دلیل اش مهم نبود چیزی که برایم سنگینی میکرد، این بود که دوباره نقطهی شروع بی ثمر ماند. با لغو شدن آن موقعیت کاری، دچار نوعی دل سردی شدم، حس میکردم هدفی که برایش در صنف دکلمه ثبت نام کرده بودم دیگر وجود ندارد و جدی به رها کردن اش فکر کردم و با خود گفتم: حالا که آن مسیر بسته شده این تلاش ها چه ثمری دارد. اما فردای همان شب پیامی از استاد شفق دریافت کردم. پیشنهادی از آدرس "خانه مولانا" برای مسوولیت "کتاب سرای آسمان حروف". اولش فکر کردم که هنوز بی تجربه ام و حتی شاید آمادگی این مسوولیت را ندارم. به خاطر همین از استاد مهلت خواستم تا کمی فکر کنم، با خودم سبک سنگین کردم. از طرفی دوستدار مطالعه و کار فرهنگی بودم اما از طرف دیگر احساس می کردم آمادگی ندارم. اما دلم روشن بود و در نهایت، به این نتیجه رسیدم که علاقهام به مطالعه، گفتگو و ترویج اندیشه چیزی نیست که به خاطر یک دلسردی موقت از بین برود. در تاریخ ۲ جنوری ۲۰۲۴ میلادی با همکاری و راهنمایی های موثر استاد شفق، کارم را به عنوان مسؤول "کتاب سرای آسمان حروف" آغاز کردم. در اینجا لازم میدانم از استاد مصور شفق با نهایت احترام یاد کنم. همکاری ایشان چه در آغاز این مسیر و چه در ادامه آن، همواره مبتنی بر اعتماد، همراهی و انتقال تجربه بود. اما ارزش کار استاد شفق فقط در حمایت فردی خلاصه نمیشود، ایشان از ستون های اصلی نهاد "خانه مولانا" بودند که با نگاه ساختاری و فرهنگی خود، فضای برای کار جمعی، یادگیری مشارکتی و همکاری میان اعضا و همکاران ایجاد کردند. با آغاز کارم در "کتاب سراء" کار را به همراه اعضای فعال آن بخش و با برگزاری جلسات منظم کتاب خوانی آغاز کردیم و به منظور ترویج فرهنگ مطالعه و دسترسی آزاد به منابع فرهنگی، اقدام به نشر نسخه های دیجیتال "سافت" کتاب ها بصورت رایگان کردیم که این فعالیت ها برایم تجربهای تازه، آموزنده و الهام بخش بود، زیرا "کتاب سرای آسمان حروف" نه فقط یک بخش از نهاد "خانه مولانا" بلکه فضای برای اندیشیدن، خواندن و با هم بودن بود که در اینجا در کنار هم معنای واقعی مشارکت فرهنگی را یاد گرفتیم. چند ماه بعد مسوولیت بخش نشرات برایم سپرده شد و در ادامه ناظر دو بخش نهاد "کتاب سرای آسمان حروف" و "باشگاه دکلمه آوای احساس" شدم. در اول از این جابجایی راضی نبودم و این تغییر مسوولیت برایم راحت نبود چون در فضای کتاب سراء راحت بودم ولی در همان زمان استاد شفق حرفی گفت که در ذهنم ماند و خیلی هم تعیین کننده بود: اگر قرار است رشد کنیم، باید گاهی از جایی که برای ما راحت است دل بکنیم تا چیز های بزرگ تری به دست بیاوریم. این حرف باعث شد که با نگاه تازهای به مسوولیتم نگاه کنم و قبول کردم که رشد همیشه راحت نیست. با همهی اینها مسیر آسان نبود، بیرون از نهاد همیشه کسانی بودند که سنگ اندازی میکردند. حرف های درباره استقلال نهاد، درباره مسایل مالی و گاهی حتی درباره خود من. بعضی ها هم چون دختر بودم تلاش میکردند که انگیزه ام را از بین ببرند. اما من هدفم مشخص بود. من آمده بودم برای کار فرهنگی برای ساختن برای رشد فردی و جمعی. خانهٔ مولانا برای من یک پلتفرم پویا و مردم نهاد بود که با عشق، باور و همکاری اداره میشد و نهادی بود که به عنوان یک نهاد مستقل و غیر دولتی، همیشه تلاش کرده بود هویت اش را از سياست، منفعت طلبی و جنسیت جدا نگه دارد. اینجا آدم ها نه زن بودند و نه مرد همه انسان بودند و این فضا برایم ارزشمند بود. و بلاخره روزی رسید که پیشنهاد ریاست یک ساله نهاد برایم داده شد. شاید برای بعضی ها این یک پُست باشد ، ولی برای من معنی اش خیلی فراتر از یک عنوان بود. من پاکیزه کریمیانی که روزی فقط عضو "باشگاه دکلمه" بودم، قرار بود در رأس نهادی باشم که برای رشد فکری و فرهنگی جوانان ساخته شده بود. اما وقتی پیشنهاد شد، با خودم گفتم شاید بهتر باشد یکی دیگر از همکاران این مسوولیت را به عهده بگیرد زیرا فکر میکردم هنوز خیلی چیز ها است که باید از همکاران هر یک آقای محمدی، استاد شفق، آقای دانش و بقیه همکاران بیاموزم. ولی این پیشنهاد فقط یک مسولیت نبود یک پیام بود. برای اولین بار یک همکار که با بی تجربه گی وارد نهاد شد و در همین نهاد رشد کرده و مهمتر از همه برای اولین بار قرار است یک خانم در این جایگاه باشد، حس کردم یک نقطه عطف است و یک تمرین برای برابری و یک اعتماد بزرگ، نه فقط برای خودم، بلکه برای تمام دخترانی که با هزار تردید وارد کار فرهنگی میشوند. چیزی که همیشه در "خانه مولانا" دوست داشتم و دارم، همین نگاه برابری و انسانی است. اینجا هیچ وقت زن یا مرد بودن مهم نبود. همکار بودن، تلاش کردن و اخلاق کاری بود که تعیین میکرد جای آدم کجاست. امروز که به عقب نگاه میکنم، میبینم که چطور از یک مخاطب تبدیل شدم به بخشی از تیم کاری و فکری "خانه مولانا". ولی این مسیر، بدون همراهی همکاران "خانه مولانا" ممکن نبود. از استاد گرامی جناب مصور شفق، آقای محمدی بزرگوار، آقای عبدالله دانش، جناب صفت الله دانش، خانم لوگری، آقای اکبری، و آقای احمدی و همهی دوستانی که در این مسیر کنار هم بودیم و کار کردیم سپاسگزارم. از اعتماد، رهنمای و اینکه همواره در مسیر کار مشترک، دوشادوش هم پیش رفتیم قدردانی میکنم. و حالا، پس از هفت سال تلاش پیوسته و شبانه روزی، در میان تمام محدودیت ها، زمزمه ها، نامیدی ها و آغاز های دوباره، ما هنوز اینجاییم، ایستادهایم، با تکیه بر باور، با تعهد به فرهنگ، و با امید به آینده.
ما ...