نگاهی به‌کاربست زبان‌زدها در دیوان کبیر

دوشنبه 4 تير 1403

نویسنده : ضیاء الحق مهرنوش

پیش‌نگاشت
ضرب‌المثل از دو واژۀ عربی «ضرب» و «مثل» ترکیب گردیده است که هریک از این واژه‌ها، از رهگذر ساختار و معنا، به‌خانواده‌های متفاوتی تعلق دارند. ضرب‌المثل، ریشۀ تازی دارد و بیرون شده از «مَثَلَ یَمثُل مُثُولاً» است و معناهای «مانند بودن چیزی به‌چیز دیگر»، «راست ایستادن و به‌پاخاستن» را در گوهر خود دارد. این واژه، در گفتمان‌ها و نگاشته‌های روزمره و همیشگی، در چم‌های مانند برهان، حدیث، عبرت و آیت ـ نشانه‌ ـ به‌کار گرفته می‌شود. در ادب‌شناسی به‌سخنی گفته می‌آید که آن را به‌زبان فارسی «داستان» خوانند. در زبان فارسی‌دری، داستان به‌معنای حکایت و افسانه نیز آمده است.
از چشم‌انداز دستوری زبان، «ضرب»، اسم مصدر است و معناهای زدن و کوبیدن را در خود دارد. یکی از گونه‌های موسیقی را نیز «ضرب» گویند(ریتم). واژه‌نامه‌ها، «مثل» را «کلام کوتاه و کلیشه‌یی» تعریف نموده‌اند که «برای بیان معنای عمیق که میان مردم مشهور است»، به‌کار گرفته می‌شود. نمونه‌، الگو، مانند و همانند، برابرنهادهای این واژه در زبان فارسی‌اند. سرّه‌نویسان و اهل ادب که تمایل به‌پالوده‌سازی زبان دارند، «زبان‌زد» را جایگزین خوب برای «ضرب‌المثل» می‌دانند.
نگاهی به‌ریشه و خاستگاه زبان‌زدها
زبان‌زدها، از نگاه ‌درون‌مایه‌، به‌دو دسته تقسیم می‌شوند: ژرف و گسترده‌مفهوم و ساده و عام‌فهم. برخی از زبان‌زدها، جامه‌یی از خرد و فلسفه برتن شریف دارند و حوزه کاربردشان نیز، متفاوت است. اما زبان‌زدهای ساده و روان، نقلِ زبان همگان است. ارباب اندیشه و دانایی، به‌ویژه پژوهندگان که اِشراف و احاطۀ خوب بر اندیشه‌ها و باورهای ملت‌ها دارند و عمری در وادی سوزان پژوهش، به‌تحقیق و پژوهش پرداخته‌اند، زبان‌زد را چکیدۀ اندیشه و باور ملت‌ها می‌دانند. این باورها و اندیشه‌ها، آیینه‌دار و بازتابگر تاریخ و فرهنگ زیستی ملت‌ها است. تامل در ریشه و مایه زبان‌زدها در فرهنگ‌ها و داشته‌های ملت‌های گوناگون می‌نمایاند که ریشه و خاستگاه زبان‌زدها، تجربه‌های زیستۀ بشر در درازنای تاریخ است.  
زبان‌زد، در گفتمان‌های روزمر، هنگامی که پای استدلالگر سست و چوبین می‌شود، به‌یاری آن می‌شتابد و هدف گوینده را در یک‏جمله روشن می‌سازد. مثلاً وقتی زیاد به‌کار است تا دربارۀ احسان و انفاق مطلق گفت‌وگو کنی و بگویی که بذل و بخشش؛ مذهب و ملت نمی‌شناسد و مُحتاج، محتاج است؛ چه‌ مسلمان باشد چه غیر مسلمان. وقتی این گفتۀ ابوالحسن خرقانی، عارف عالی‌قدر و بلندجایگاه ادب فارسی را که بر سرِ دَرِ مهمان‌سرایش نگاشته بوده:«نانش بده، ایمانش مپرس»؛ می‏خوانی،  همه چیز را در خود گِرد کرده است، دیگر نیاز به‌قال و قیل مدرسه نیست. زبان‌زد سخنی است ساده، موجز و ژرف؛ در شکل بیرونی کوتاه و سهل است و در گوهر؛ مفهوم گسترده، پیچیده و گیرنده دارد. زبان‌زد، ساده‌ترین و پذیرفتنی‌ترین حکمت و آموزش برای همۀ مردم ـ از ناخوان و بی‌سواد گرفت تا دانشمند و فرهیخته ـ است.
مثلْ برتابندۀ کهن‌ترین ادبیات بشر است. به‌عقیده برخی از پژوهندگان، انسان، پیش از آن‌خط بنویسند، سرود بُسراید و ترانه و ترنم ساز نماید و موسیقی بنوازد، مثل را اختراع کرده و در گفت‌وگوهای خود به‌کار برده است. آغاز پیدایش این گونۀ سخن که در واقع، به‌جابه‌جایی بحر در کوزه می‌ماند، ناآشکار است. از‌ همین‌‌رو، تاریخ تراشیدن برای آن دشوار چه که ناممکن به‌نظر می‌آید. نه‌تنها پیدایش گونه‌های آن، بل بنیاد و آغاز بعضی از آن‌ها نیز ناآشکار است. این رویکرد، زمینۀ شناسایی، زمان به‌وجودآمدن و وابسته‌ به‌کدام ملت‌بودن زبان‌زدها را صعب‌تر‌ کرده است.
ضرب‌المثلِ هر ملت و قومی، بیانگر پیشینۀ فرهنگی ـ تاریخی آن‌ها است. در زبان فارسی، بسیاری از این ضرب‌المثل‌ها،  نخستین‌بار در آفریده‌های ادبی ـ دیوان‌های شعری ـ به‌کار رفته‌اند و برخی دیگر، از پیش موجود بوده‌اند و در آفریده‌های ادبی کاربرد تازه و هنری یافته‌اند. زبان‌زدها، به‌سبب داشتن درون‌مایه‌های اجتماعی، سیاسی، مصلحت‌اندیشی، پندی، اندرزی، دستوری، باوری، مذهبی، پرهیزگاری و اخلاقی، زمینۀ کاربرد بیش‏تر دارند. از همین‌رو، بیش‌تر مورد توجه ارباب فضل و مردم کوچه و بازار قرار می‌گیرند. دسته‌یی از زبان‌زدها، چنان ساده و روانند که همگان به‌ آن‌ها استشهاد می‌کنند و برخی دیگر، دیرفهم، دشوارمفهوم و خیلی پیچیده‌اند؛ دستۀ دومی، ویژه خداوندان معرفت و دانایی‌اند. زبان‌زد؛ خرد توده‌ها دانسته شده است، از همین‌جا است که مردم عادی و بی‌سواد بیش‏تر از ارباب فضل و دانش به‌‏زنده‌نگهداشتن آن می‌کوشند. بیش‏تر بودن ضرب‌المثل هر قوم و ملتی، نشانۀ فراخی و گستردگی اندیشه و خرد همگانی آن ملت می‌باشد.
دیوان کبیر یا غزلیات شمس، گنجینۀ گران‌های زبان و ادب فارسی دانسته می‌آید. در این دفتر شور و شیدایی، مولانا، در پهلوی این که تصاویر عجیب و غریب از خود به‌نمایش می‌گذارد، به‌نحوی از انحا، اشراف و احاطه‌اش به‌فرهنگ و ادب بشری را نیز به‌رخ می‌کشد. زبان‌زد در غزلیات مولانا، در عین سادگی، از ژرفنایی و گیرندگی ویژه‌یی برخودار است و فراخی و درازدامنی دانش وی را نشان می‌دهند. جلال‌الدین مولوی، باوجود فراخی دانش و اندیشه‌اش در حوزه‌های گونه‌گون، پیوند ژرف با فرهنگ مردم بومی داشته است. احیا و بازآفرینی زبان‌زدها در غزلیات شمس که عادت‌ها و تکیه‌کلام‌های گروه‌های مختلف را در خود دارد، بیانگر این حقیقت است.
باتوجه به‌جم انبوه غزل و بیت و ترانه‌یی که از خداوندگار بلخ به‌یادگار مانده است که خوانش و بررسی همۀ آن‌ها ممکن نیست، این یادداشت برپایۀ دیوان کبیر نگاشته شده است. بنابراین، می‌توان نوشت: زبان‌زد‌هایی که در غزلیات راه یافته‌اند، چند گونه‌اند:
نخست: تک‌بیت‌هایی‌اند که در سروده‌های سرایندگان پیشین به‌کار گرفته شده‌اند. 
دودیگر: زبان‌زدهایی‌اند که پیش از مولانا، در سروده‌های دیگر سرایندگان فارسی‌زبان به‌کار نرفته‌اند؛ این‌ ضرب‌المثل‌ها، همان بیت‌های پرمایه و دل‌نشین مولوی‌اند که به‌دلیل جذابیت و پرمهفومی خود در میان مردم جاافتاده‌اند و مردم، در گفت‌وگوهای روزمرۀ خود، هنگام نیاز به‌کار می‌برند.
سه‌دیگر: گروهی از ضرب‌المثل‌هایی‌اند که در ادبیات بومی وجود دارند، ولی مولانا، با ساخت و پرداخت ذهنی خود، با تغیر شکل ـ مقلوب‌سازی ـ به آن‌ها را هویت جدید بخشیده است.
در ادبیات مردمی زبان‌زدی وجود دارد که می‌گویند:«خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت باش.» اگرچه این زبان‌زد، از نگاه معنا و مفهوم، جای تامل و نقد فراوان دارد، ولی در گفتارهای عامیه، جایگاه ویژه‌یی به‌خود اختصاص داده است.  مولانا، این بحر معانی، از پاره‌یی از این زبان‌زد بهره گرفته و پارۀ دومی را، یعنی آن‌ پاره‌یی که دریچه‌یی به‌سوی تامل و نقد را به‌روی خوانندگان نکته‌سنج و اندیشور می‌گشاید، نیاورده است. پارۀ دومی، «هم‌رنگ جماعت بودن» در کنار این که فقرۀ تکمیلی این زبان‌زد است، کارکرد قیدی نیز دارد(هم‌رنگ جماعت بودن). گذشته از این، پارۀ دومی، پاره‌یی که در شعر مولانا حذف شده است، جای تامل و نقد دارد. انگار مولانا نیز، متوجه کارکرد پارۀ دومی بوده است. 
				یک‏پند زمن بشنو، «خواهی نشوی رسوا»؛
من خمــــرۀ افیونـم، زنهار ســرم مـگشا.
در این بیت، در پهلوی این که مولانا بخشی از زبان‌زد را به‌کار برده است و بخشی را حذف کرده است، در پارۀ دومی بیت، تصویری از خودش ارایه کرده است(«خمرۀ افیون»). 
در ادبیات مردمی زبان‌زدی است که هنگام سردرگمی و درهم‌وبرهمی و حواس‌پرتی کسی برایش می‌گویند:«سَرِ خرسوار، خر را گم کرد.» در گفتار مولانا، مفهوم حفظ شده است، ولی تغییرات ساختاری دیده می‌شود. 
				تو آن مردی که او برخر نشسته است؛
هــمی‏پــرسد ز خــر ایـن را و آن را.
نکتۀ قابل یادآوری این است که این یادداشت، قصد توضیح و روشن‌داشت مفاهیم زبان‌زدها در دیوان کبیر را ندارد. در این یادداشت به‌چگونگی کاربست ضر ب‌المثل‌ها در دیوان کبیر بسنده می‌شود. اگر فرصت یاریگر بود، در یادداشت‌های بعدی، پیرامون مفهوم آن‌ها تبصیره خواهیم کرد.
در برخوردهای اجتماعی، هنگامی که از کسی بخواهند که دربارۀ موضوعی سخن بگوید، می‌گوید:«گفته‌اند کج بنشین و سخن راست بگو.» مولانا، در غزلیات شمس، این اقیانوس جوش و خروش، این معانی را این گونه پرورده است:
				«بنشین کج و راست گو» که نبود؛
همــــــتا شـــه روح راستین را. 
ضرب‌المثلی دیگری در ادبیات بومی وجود دارد که می‌گویند:«انگور را بخور و از باغ مپرس.» گونۀ به‌کار بستۀ مولانا در غزلیاتش، یعنی شیوۀ روایت و پردازش وی برمی‌تابد که این ضرب‌المثل، حتا در روزگار زندگانی جلال‌الدین مولوی نیز کاربرد داشته است. چنان‌که مولانا گفته است:
				مثل شدست که «انگـور خور ز باغ مپرس»؛
که حق ز سنگ، دوصد چشمۀ رضا سـازد.
ضرب‌المثلی دیگری در ادبیات بومی وجود دارد که می‌گویند:«گنج در ویرانه است.» مولانا در غزل‌های خویش، این ضرب‌المثل را به‌گونۀ ماهرانه و استادانه به‌کار بسته است:
				هرکجا ویران بود، آن‌جا امید گنج هست؛
				گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا؟
انگار مخاطب جلال‌ِ دین در این بیت، شخص آشنا و آراسته به‌گوهر دانش و دانایی است. او خطاب به‌طرف می‌گوید که وقتی باور داری که گنج در ویرانه هست، پس چرا گنج حق را در دل‌های ویران نمی‌جوی؟گه‌گاهی، در دیوان شمس، اندیشه‌های مولوی چنان ساده و پوست‌کنده بیان‌ شده‌اند که می‌توان آن‌ها را دست‌آویز قرار داد و فشردۀ اندیشه‌های پیش و پس از او را، چه در زاگاه وی، چه در جهان، به‌بررسی گرفت. مولوی، هیچ‌گاه با رویدادهای روزگار خودش بیگانه نبوده است. در شعرهای او، تمام عادت‌ها و عرف‌ها و تعبیرها و رخ‌دادهای زمانه‌اش، واضح و روشن بازتاب یافته است. 
در میان مردمان کوچه و بازار یا بزرگان و سیاست‌مداران، رسم بر آن است که هنگامی که دربارۀ موضوع ویژه‌یی حرف بزنند، یا هنگامی که جو سیاسی جامعه حالت غیر عادی به‌خود گرفته باشد، هنگام گفت‌وگو به‏شخص جانب مقابل می‌گویند:«متوجه باش که دیوار موش دارد و موش‌ها گوش.» مولانا، این ضرب‌المثل را ماهرانه به‌کار برده است. او خطاب به‌مخاطب خویش، در بیت نخست می‌گوید:«دیوار گوش دارد، آهسته‌تر سخن» و در بیت بعد، با بهره‌گیری از آرایۀ جاندارانگاری، «عقل» را می‌گوید که بر «بام» برو و «دل» را می‌گوید که «دَر» را بگیر. بدین‌گونه:
				دیوار گوش دارد، آهسته‌تر سخن‌گو!
				ای عقل بام برو! ای دل بگیـر دَر را!
از آن‌جایی که سراسر زندگانی این مرد تاریخ و فرهنگ؛ پرهیزگاری، مصلت‌اندیشی، اجتماع‌باوری و پندگویی و اندرزپردازی بوده؛ تأثیر این رویکرد، در دنیای غزلیاتش نیز فراچشم خواننده رخ می‌نمایاند. به‌سخن دیگر، خواننده هنگام خوانش غزلیات شمس، به‌ضرب‌المثل‌هایی با دورن‌مایۀ پندی و اندرزی نیز روبه‌رو می‌شود. بدین‌گونه:
				هرکه ترا کرد خوار، رو به‏خدایش سپار؛
هــرکه بتـرساندت، روی به‌حق آر زود.
غصه و تـرس و بــلا، هست‏کمند خدا؛
 				گــوش‏کشان آردت رنج به‌درگاه جـود.
به‌همین‌گونه، دیوان کبیر، پر است از نگرش‌ها و باورهای اجتماعی ـ مردمی و رویکردها و نگرش‌هایی که بازتابگر دردها و نگاه‌های اجتماعی‌اند. بنابراین با آوردن چند نمونۀ دیگر، این بحث را تمام می‌کنم.
				به‌قدر روزنه افتد به‌خــــانه نور قمـر؛
اگر به‌مشرق و مغرب ضیاش عام بود.                                               
***
 به‌خدا که روز نیکو ز بگه بدید باشد؛   
که درآید آفتابش به‌وصال در کنارم.
***
با این همه گــنج نیست بی‏رنــــج؛    
بــر صبــر و وفـــــا قدم فشارید.
               			مــردانه و مــــردرنگ بــــــاشید؛
   				 گـــر در ره عشق مـــــرد کارید.
 ضرب‌المثل‌هایی که در دیوان کبیر به‌کاررفته است، امروزه هم در باختر زمین سایر و دایر است؛ چه مولانا شخصیتی است باختری. آن‌جا که گویند: هرجا دود است، آتش است. مولانا گفته:
				طاق و طرنب و فقر و فنا هم گزاف نیست؛     				
هـــرجاکه دود آمد، بی‌آتشی نبود.
ضرب‌المثل «نجاری کار بوزینه نیست»، به‌روایت پژوهندگان ریشه در کتاب «کلیله‌ودمنه» دارد. پیام این زبان‌زد این است که شناخت توانایی‌های فرد و واگذاری مسوولیت‌ها به او، باید متناسب به‌توانایی و ظرفیت وی باشد. در بیت زیر، خداونگار بلخ، بادست‌آویزگیری از این مثل، به‌مخاطب تفهیم می‌نماید که اصرار براین که مثلاً بوزینه می‌تواند از عهد کارهای سخت و توان‌فرسایی چون فن نجاری بیرون آید، سخن بیهوده و ژاژ است:
				کـــار بوزینه نبوده است فـــن نجاری؛     
دعوی یافه مکن، یافه مگو ژاژ مخای.
فرجام سخن به‌بیان روان‌شاد دکتر محمدحسین یمین، از استادان خوش‌نام دانشگاه کابل، «پیوند دومدار و ژرف زبان‌زدها است که ژرفنایی آن‌ها را با زندگی انسان‌ها و گستردگی‌شان را بر دل و دماغ گویند‌گان زبان نمایانده زمینة راه ورودشان را به‌سروده‌های شاعران گشوده است». 
									

مقاله ها

ما ...
مسیر ...
مطالب ...
در ...
آنچه ...

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

پنجشنبه 6 ارديبهش