ما ...
نویسنده : ضیاءالحق مهرنوش
جلالِ دین، نامی که در سدۀ هفتم آفتابی/ دوازدهم میلادی(6 ربیعالاول 604 مهتابی و 15 میزان 586 آفتابی)، در بلخ، یکی از کانونهای آباد و مهم خراسان چشم بهجهان گشود. بهروایت تاریخ و پژوهندگان، در آوان کودکی، در کنار خانواده و بستگان، خراسان را ترک و مسیر مهاجرت و بیوطنی در پیش گرفت. سرانجام، پس از پیمایش مسیرهای پرخم و پیچ، کشتی زندگانی خانواده وی در ساحل قونیه آرام لنگر انداخت و بقیه زندگی را در همین شهر بهسرکرد. پژوهندگان، زندگانی مولانا را بهدو دوره تقسیم کردهاند: پیش از دیدار با شمس و پس از دیدار با شمس. دو چهره کاملاً متفاوت از این دو دوره ارایه شده است. تصویر اولی، تصویری است از خطیب سخنور، «سجادهنشین باوقار» و «زاهد منبرنشین». اما تصویر دومی، تصویری است مملو از جوش و خروش، شگفتی و شیدایی؛ شاعری و دورۀ پربار زندگی مولانا. بدین معنا که خداوندگار بلخ، از 38 سالگی بهبعد، یعنی پس از دیدار و آشنایی باملک شمسالدین تبریزی، بهدنیای شاعری و آفرینشگری روی آورده و در مدت ـ بیش و کم ـ سی سال شاعری و آفرینشگری، بیشتر از هفتاد هزار بیت سروده است. از این چشمانداز، بهزبان عبدالرافیع حقیقت، «میتوان گفت که مولانا نابغه» بوده است. از میان این هفتاد هزار بیت، «دیوان کبیر با حدود سیوپنجهزار بیت، مثنوی معنوی با حدود بیستوشش هزار بیت و فیهمافیه و مکتوبات مولانا، تماماً محصولِ نیمۀ دوم عمر وی است که نیمۀ کوچکتر آن است. در آن سیوهشت سالگی چه اتفاقی افتاد که نیمۀ دوم عمر مولانا را چنین بارور کرد؟ مولانا تا سیوهشت سالگی واعظ و مدرّسی بود در عداد صدها و هزارها واعظ و مدرّس که در آن روزگار، در هر گوشه و کنار[ی] از جهانِ پهناور اسلام وجود داشتند. بهبیان دیگر«… تنها غزلیات مولوی در حرف «ی» 800 غزل است. یعنی تقریباً معادل غزلیات سعدی و در حدود دو برابر غزلیات حافظ». از این رهگذر، میتوان اعاد کرد که در ادبیات فارسی، مولانا، تنها شاعری است که این اندازه غزل سروده است. در شناخت آثار مولانا محمدعلی موحد، در کتاب «باغ سبز» که مجموعهگفتارهایی است پیرامون مولانا و شمس، تصویری از زندگی پیشاشاعری مولانا ارایه کرده است. از دیدگاه موحّد، «…از مولانای پیش از مصاحبت باشمس چیز زیادی نمیدانیم. تنها اثری از آن دوران که بهدست ما رسیده[است]، «مجالس سبعه»، یعنی مقالاتِ منبری مولانا است که باهمۀ دستکارهایی که بعدها در آن صورت گرفته، آیینۀ صادقی است که چهرۀ مولانای واعظ را میتوان در آن دید. این مقالهها حاکی از توانایی مولانا در سخنپردازی است و بهسبک موسوم زمان، رنگ الفاظ و سجع و جناس و تکرار در آنها غلبه دارد. مولانای بعد از مصاحبت باشمس چیز دیگری است. او در این دوره از زندگی خود که نیمۀ کوچکتر عمر او را شامل میشود، شب و روز در کار آفرینش [بوده است]. عمر معنوی مولانا همین دوران است؛ دوران غرق در نور و برکت و زایندگی و پرکاری. اینک مولانای را داریم که بهیکدست دیوان کبیر و بهدست دیگر مثنوی شریف برچکاد ستیغ عرفان ایستاده … است. علی دشتی، در کتاب «سیری در دیوان شمس» که بهحق یکی از کارهای ژرف در زمینه راهگشایی دیوان کبیر دانسته میآید، نگاشته است: مولانا در دیوان کبیر، در «قافیۀ ارشاد یکقطب روحانی کمرنگ و شمایل یکمجذوب سالک و از خود بیخود بیشتر نمایان میشود. مولانا، در مثنوی، شخص هوشیار است و در دیوان، ناهوشیاری بر او غلبه دارد. در مثنوی، فقیه و مفسر و محدث، بهزبان عرفان سخن میگوید و در دیوان، شخصی بهمعراج رفته و باخود حرف میزند و از دیگران فارغ است. «دیوان شمس، دیوان شعر نیست، غوغای یکدریای متلاطم و طوفانی است. بازتاب یکروح ناآرام، پر از هیجان و لبریز از شوره و جذبه است. اگر «مثنوی و دیوان کبیر را از مولانا بگیرید، آتش و شور و فراخنا و روشنی و نشاط و طربناکی و جاذبۀ مهربان و تسلیبخش را از کلام او بزدایید، آن سفرۀ معرفتگسترده تا بینهایت ناگهان خالی میگردد و آن دریای متموّج سرور و به جت ناپدید میشود و از مولانا، چیزی برجای میماند در حدِّ یکواعظ و مدرّس اشعری که هزاران تن از آنان در هر عصری از دوران فرهنگ اسلامیِ ما آمده و رفتهاند». بهاءالدین خرمشاهی، در گزیدهیی از غزلهای مولانا زیر نام «انسانم آروزست»، نگاشته است:« از مجموع اظهار نظرها، ارزیابی صاحبنظران و برداشتهای خود به این نتیجه ـ البته نهایی و استدلالی نیست ـ رسیدهام که مثنوی مولانا، اوج عرفان صحوآمیز و کمابیش عقلگرایانه(البته عقلش هم عقل الهی و عرفانی است، نه فلسفی و منطقی) و غزلیات، اوج عرفان سُکرآمیز در زبان فارسی است. مجموعۀ آثار مولانا ـ نظمی و نثری ـ شامل دیوان کبیر، مثنوی معنوی، فیهمافیه، مجالس سبعه و نامهها میگردد که در پایان، بهصورت جداگانه به آنها پرداخته میشود تا تصویر روشنتری از آثار مولانا ارایه گردد. دیوان کبیر دیوان کبیر، این «بیشۀ اندیشه ها» که نزد ارباب معرفت و دانایی، به«دیوان شمس» مشهور است؛ نیکلسن آن را «پدیدۀ ادبی شگفتیآور» خوانده و محمدحسین شهریار، از سرایندگان معاصر، گفته است: مولوی دل را بهعشق شمس باخت؛ وین همه دیوان بهنام شمس ساخت. گنج خانۀ عالم است؛ وقتی به این گنج خانۀ عالم «وارد میشوی، مثل این است که برمدار یکی از ستارگان دور دست وارد شدهای. در جهان والاتر، شامل تر و پهناورتر از اتمسفری که این خاکدان را در بر گرفته است، سیر میکنی. به جایی راه یافت های که ستارگان، موجودهای زنده ییاند و با آدم سخن میگویند. باروح آن محیط جاویدانی که در فضای لایتناهی موج میزند، نزدیک میشوی». دیوان کبیر، بهتعبیر عبدالرافیع حقیقت، این «عاشق نامۀ جاوید ادبیات پارسی»، آموزشگاه عشق است. وقتی قدم در این آموزشگاه میگذاری، به جز «صدای سخن عشق که در گنبد دوّار می پیچد»، چیزی دیگری را نمیشنوی. بهتعبیر دکتر سیروس شمیسا، «مشعوق غزل های مولوی از آنگونه صنم های دلفریب و جسمانی نیست که بتواند تمایلات غریزی و خواهش های نفسانی عاشقِ نفس پرست را برآورده سازد. مولانا، در غزل های پرسوز و گداز خود، با معنویات و حقایق نفس عشق، معاشقه میکند و از عشق هایی که از پر رنگ است، بیزار است». عقش هایی کـز پی رنگی بود؛ عشق نبود، عــاقبت ننگی بود. دیوان شمس «دریا است؛ آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنه انگیز است. مثل دریا پر از موج، پر از کف و پر از باد است. مثل دریا جلوه گاه رنگهای بدیع و گونه گون است: سبز است. آبی است. بنفش است. نیلوفری است. مثل دریا آیینۀ آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعۀ مهر و ماه و آفرینندۀ نقشهای غروب است. مثل دریا از حرکت و حیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام؛ دنیایی پر از تپش و پر از تلاش دارد. جذبههای روحی، جلال الدین را مافوق صنعت شعر و هنر انشا قرار داده است. شعر در زبان او هجوم معانی و خروش مفاهیم تعبیرناپذیر است: «خون چو میجوشد، منش از شعر رنگی میدهم.» غزل های دیوان شمس، دارای «وحدت موضوع» یا «وحدت طولی»اند. تکرار غزل، از ویژهگی بنیادین دیوان شمس شمرده میشود. به طور کلی، در شعر مولانا جلال الدین، یکدستگاه منظم اندیشه یی، فراچشم خواننده قرار میگیرد و به سخن خودش، از شعرهایش، بوی او به مشام آدمی میرسد:«از قرآن بوی خدا میآید و از حدیث بوی مصطفی میآید و از کلام ما، بوی ما میآید.» از دید دکتر شمیسا، غزل مولانا، غزلی است صادقانه، سبکی و چهره دار و خیلی زود به خواننده القا میکند که چهره یی که در پشت واژه ها است، بهتمام معنا یک استثناء است. دیوان شمس، «دفتر عشق است: عشق به زیبایی، عشق به وجود مجرد، جهش به طرف کمال مطلق و… پرواز به سوی نامحدود و لایتناهی». مولانا، در دیوان کبیر، «دیوانۀ کبیر، بحر شعار و شعلۀ آتش است. حریف دوزخآشامان مست است و سوخته جانی آذرطلب که آب حیوان را به چیزی نمیگیرد. سخنش خونِ جوشان است و خوراکش نور درخشان. آهویی است که از بامی بهبامی و از دامی بهدامی میجهد. مجنونی است که سیپاره در چله مینشیند و روز و شب را چون خود بهجنون میکشد»: در هــــوایت بیقـــــرارم روز و شب؛ ســـر ز پـایت بــــــرندارم روز و شب. روزوشب را همچون خود مجنون کنم؛ روز و شب را کی گـذارم روز و شب؟ دیوان کبیر، سراسر عشق است و قصۀ عشق و نیایش هایی بهزبان عاشقانه ـ عارفانه. در این دفتر ایام، هرموجودی، بهزبان خود از عشق سخن میگوید. حتا، در این وادی عشق و معرفت، دولت نیز، دولت عشق است: «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.» سخن مولوی، ساده و دور از هرگونه آرایش و پیرایش است، ولی بدون این که «سر زلف سخن را به قلم شانه کند»، چنان سخن پردازی نموده است که «بدون تردید، باید او را در کنار نخستین فصحای زبانآور فارسی قرار داد. دامن فراخ آگاهی او نه تنها در دانش های گوناگون شرعی، بلکه در مسایل ادبی و معضلات عرفانی و فرهنگ عمومی اسلامی حیرتانگیز است». از همین رو است که «غزل او چیزی است که بیمثل و بینام، ژرف و گیرا، گرم و آکنده از جوش و تپش. در آن، تنها عشق ـ عشق جسمانی یا روحانی ـ نیست، همه چیز هست. ته ماندۀ وجود شاعر و رسوب خود او است که در آن هم ذوق شاعری هست و هم فکر دانشوری. از اینرو است که در غزل های او، با وجود شور و جذبۀ بی خودانه، موج وارفته یی از حکمت و معرفت نیز جلوه میکند و رنگ ویژه یی به شعر او میدهد که در سخن غزل سرایان نیست». گذشته از آنچه گفته آمد، دیوان غزلیات جلال الدین محمد بلخی، مشهور به غزلیات شمس تبریزی، سرشار است از بحث های زیبایی شناسی(بدیع، بیان و معانی)، تصویرپردازی های استادانه و شگرف، به کاربست زبان مردمی ـ کوچه و بازار ـ موسیقیایی، اسطوره شناسی و… . عجب آنکه بسا از غزل های دیوان، گاهی، از نگاه معنویت پروری و برداشت ذهنی حماسی اند. به قول شادروان رضا براهنی، نویسندۀ «طلا در مس» «مولوی، دارای روح حماسی است». مانند این غزل: «بازآمد چون عید نو…» وگاهی، غزلها «شیوۀ قصیده پیدا میکنند و غزل و قصیده به هم آمیخته میشود. زبان، زبان غزل است، ولی طنین قصیده های خراسانی از آن به گوش میرسد. سنگینی آهنگ، فخامتِ ترکیب و وقارِ بیان قصیده های انوری، فرّخی و مسعود را به خاطر شخص میآورد. ولی نمیدانم در آنها چه هست که شور و نشاط غزل را از دست نمیدهد. حال و جذبه در آن موج میزند. مطالب عرفانی با شور اشعار غنایی و متانت گفتار قصیده سرایان به هم میآمیزد. تا که در آمد به بـاغ چهــرۀ گلنار تو؛ آه! چه شور افکند در دل گـل، نار تو. دود دل لالـهها ز آتشِ جان رنگ تو؛ قدّ بنفشه بهخـــــم از کششِ بـــار تو. برمثل زاهدان، جمله چمنخشک بود؛ مستکو سرمست شد، از لبخمّار تو. این غزل که آغاز آن به شیوۀ قصیده های بهاریّه است، نه قصیده را ماند و نه غزل را و نه اشعار سادۀ عرفانی را، بلکه آمیزهیی است از همۀ آنها. احساسِ همان لحظۀ خود را گفته، مشاهدۀ باغ و چمن، باز عشق او را ـ عشق غامض و عمیق مستولی او را ـ بهجوش آورده و جذبۀ روحی را بیرون ریخته است. همچنان باغزلهایی بر میخوری که دارای زمینۀ داستانیاند. مولانا، «غالب غزلیات خود را «زنده» گفته است؛ بدین معنا که بهکنجی ننشسته و شعر نساخته است، بلکه غالباً و برطبق مدارک بسیار، آنها را فیالبداهه در مجالس رقص و سماع، در حالت وجد سروده است. چنانکه خود گفته است: تو مپندار که من شعر بهخود میگویم؛ تـــا که بیدارم و هشیار، یکــی دم نزم. از اینرو، گاهی زبان در شعر او دچار نوسانات یا نقایصی میشود. ولی همین جنبه بهغزلیات او تشخص و اصالت داده است. از طرف دیگر، آثار او را سرشار از مضامین نو و باروح کرده است. بیان مولانا، بیش از هر شاعر دیگری، حال و هوای سورریالیستی دارد؛ بدینمعنا که اغلب بازنمون آزاد و بیتکلف و جریان سیال از ژرفناها و «نهانخانههای دوراندیش» و هزارتوهای ضمیر ناخودآگاه است. آنچه در غزلیات مولانا اصالت دارد، فکر است، نه فرم و محتوا و معنا و قالب و لفظ. مولانا شعر خویش را مطلقاً بهحسن ترتیب الفاظ وصف نکرده است. حق هم این است که حسن ترتیب الفاظ امری است بلاغی و فصاحت شاعر درجه دوم… . آنچه مولانا سخن خود را با آن وصف میکند، قوّت تاثیر است. «… مولانا، همانگونه که میاندیشیده، میدیده و همانگونه که میدیده، دست بهگزینش واژه میزده است. بدین ترتیب، واژههای او پیامبران راستین اندیشۀ او بودند. مولانا بهمعانی میاندیشده و معانی خود الفاظ خاص خویش را برمیگزینند و ملاک در این بین انتقال پیام است و از آنجا که دامنه و گسترۀ معانی مکنون ضمیر مولانا بسیار وسیع بوده است، الفاظ و ترکیبات و عباراتی که از این معانی مستور پرده برگیرند و آنها را بهجلوه درآورند، نیز بسیار گسترده و وسیع است». «جهان بیکران اندیشه و تخیل دورپرواز و پنهاور مولوی و عطش نیاز بهبیان و تقریر آنها موجوب آمده که وی بهزبان و واژگان معمول و معهود که تاب تعبیر مفاهیم مورد نظر او را نداشته، اکتفا نکند و با آفرینش ترکیبات و تعبیرات تازه، بهزبان شعر فارسی، چالاکی و طراوت و توان هرچه بیشتر ببخشد. در دیوان شمس بسیاری از غزلیات مولانا، بهگونهیی است که علاوه بر وجود واژگان نمادین در آنها، کل غزل دارای ساختار سمبلیک است. در این گونه غزلها، برای رسیدن بهژرفساخت، علاوه برواژههای محوری، باید کل روساخت را تاویل و بهمعانی مورد نظر تفسیر کرد. بعضی از غزلها در دیوان شمس، «فضای رویاگونه دارد. اشیا و حوادثی که در آن تصویر میشود، همچون اشیا و حوادث رویا، غیر عقلانی و واقعیتگریز مینماید و مبهم و رمزآمیز است. بههمین سبب است که تاویل و تفسیر آن براساس نظریههای روانکاوی و روانشناختی فروید و یونگ نیز میتواند یکی از راههای نفوذ بهباطن شعر و باطن مولانا باشد. بعضی از غزلیات مولوی، شباهت زیاد بهبیان یکرویا دارد. معنا کاملاً در آن مکتوم است. در غزل زیر، گویی رویایی بدون هیچ تعبیر و تاویلی بیان میشود: داد جـــارویی بهدستم آن نـــگار گفت کـــز دریا بـــرانگیزان غبار باز آن جاروب را زاتش بسوخت گفت کـز آتش تو جاروبی برآر «گاهی، سیر در دیوان شمس بهمثابۀ نماز است، ولی نه این نمازهای ظاهری که عاری از هرگونه توجه بهعالم غیب بوده و فقط با انجام اعمالی و گفتن واژههایی، آنهم بدون ایمان و درک مفاهیم آن، ختم میشود. نه، مقصود آن نمازهایی است که انسان از «خود» حقیر و مکسین خود بیرون آمده، جان او از علایق مبهم و چسبناک دور شده و بر روح شامل کایینات رو میآورد؛ نمازی که نفس از شرور و صفا در عالم مادی کناره گرفته بهطرف صفا و تهذیب میرود؛ نمازی که انسان را از پلیدیها و زشتیها پاک و از حقارتها رهایی میدهد و با آنچه انسان، انسان میشود و بهقول جلالالدین از ملکپران و آنچه در وهم ناید، آن میگردد و همان است…». «… دیوان شمس تبریزی نشان میدهد که جلالالدین محمد از آن دسته متفکرین معدودی است که اسیر روح متموج و متلاطم خویشند؛ شعر برای آنها دست و پازدنی است برای رهایی از فشار اندیشه و در این کار، نوعی خودفراموشی برآنها مستولی میشود». فرجامین حدیث این که در میان آفریدهها و نگاشته های مولانا، نظمی و نثری، مشابهت هایی وجود دارد. این مشابهت ها، در غزلیات شمس، مشهور دیوان به کبیر؛ مثنوی معنوی و فیه مافیه، چشمگیرتر از دیگر آفریده های مولانا است. در بنیاد، این اثرها، کلید و گره گشایی دشواری ها و رمزگشایی های هم دیگراند. خواننده، گاهی، در دیوان شمس، بهنکته های باریکتر از موی و نرمتر و نازکتر از ابریشم، چشم اندر چشم میشود که روشن کردن آن جز باخوانش دقیق و موشکافانة مثنوی و فیه مافیه، امکانْپذیر نیست. مثنوی معنوی نیز از این امر خالی نیست. در گوهر، این «نردبان آسمان» کلید فهم آن «عاشق نامة جاوید ادبیات پارسی است» و وارونة آن، این عاشق نامة جاوید، کلید گشایش رمزها و رمزپردازیهای مثنوی معنوی و فیه مافیه کلید گشایش هر دوی آنها. این سه کتاب، تأویلگر و روشن کنندة نکته های دشوارمعانی و دیرفهم همدیگراند. در جمع این سه اثر، باید «مقالات» شمس تبریزی را نیز افزود. بنابراین، در رویکردهای پژوهشی، نمیتوان یکی را بدون دیگری مطالعه کرد و فهمید. مثنوی معنوی مثنوی معنوی، «این نغمۀ آسمانی و نوای یزدانی» که «در معبدها و مصطب ها خوانده خواهد شد»، فرجامین آفریدۀ جلالِ دین است که به پیشنهاد اخیزادۀ ترک، حُسام الدین چلبی، پرداخته آمده است. افلاکی، سومین روایت گر زندگانی مولانا، از زبان مولانا چنین روایت میکند:«کتاب ما را همۀ عالم خواهند خواند. در معبدها و مصطب ها و جمیع ملل از آن سخن خُلَلَ(سوراخها) پوشند و بهرهمند شوند.» این روایت بر میتابد که مولانا به گونۀ کامل، بهبزرگی و شُکوه کار خود آگاه بوده است؛ زیرا او میخواسته کتابی پدید آورد که همۀ مردم، «هفتاد و دو ملت»، از آن بهره مند و ارشاد شوند. مانند غزل زیر: بعد من صدسال دیگـــر این غزل؛ چون جمال یوسفی باشد سَمَر. زانک دل هرگز نپوسد زیر خاک؛ این ز دل گفتم، نگفتم از جگر. من چو داودم شما مــرغـان پاک؛ وین غـزلها چون زبور مستطر. ای خدایا پــر این مـرغان مـریـــز! چون بهداودند از جان یارگــر. گذشته از این، جلال الدین، این کتاب را «نقدِ حال خود»، «نردبان آسمان»، «دکان فقر» و «صیقل ارواح» خوانده است: بشنوید ای دوستان این داستــان؛ خود حقیقت نقدِ حالِ ماستآن. … نـــردبان آسمان است این کلام؛ هر که زین بر میرود، آید بهبام. نی بهبام چــرخ کــو اخضر بود؛ بل بهبامی کـــز فلک برتــر بود. بــام گـــردون را ازو آید نـــوا؛ گـردشش باشد همیشه زانهــوا. … هر دکانی راست سودای دگـر؛ مثنوی دکان فقــرست ای پسـر. در این «دکان فقر»، «همۀ ابعاد زندگی انسان، از مادی و معنوی، از پست ترین وجوه زندگی روزمره که غریزه ها برآن غالب است، تا شکوهمندترین صفت هایی که انسان را به بالاترین درجۀ پختگی میرساند و سازندۀ انسان کامل است، موج میزند. پردازندۀ این «نردبان آسمان»؛ از «قصه های مردمی و کودکانه گرفته تا مثال های قرآنی و حدیث های نبوی سود برده و این کتاب گرانسنگ را به گونۀ «داستان در داستان» پراخته است». مولانا در جای دیگر فرموده است:«مثنوی ما دلبری است معنوی که در جمال و کمال همتایی ندارد و همچنان باغی است مهیّا و درختی است مهنّا که جهت روشندلانِ صاحب نظر و عاشقان سوخته جگر ساخته شده است. خنک جانی که از مشاهدۀ این شاهد غیبی محظوظ شود و ملحوظ نظر عنایت رجال الله گردد تا در جریدۀ نعم العبدانه اوّاب منخرط شود». «مثنوی را جهت آن نگفت هام که حمایل کنند و تکرار کنند [و]… زیر پا نهند و بالای آسمان روند… . مثنوی نردبان معراج حقایق است، نه آن که نردبان را به گردن گیری و شهر به شهر گردی؛ هرگز بر بام مقصود نروی و به مراد دل نرسی.» باالهام از همین دیدگاهها دربارۀ مثنوی، جلال همایی، از پژوهندگان معاصر ایرانی، گفته است:«هیچ کتابی از ساخته های فکر و قلم بشر، به اندازۀ مثنوی شریفِ مولوی، افکار تازه و مطالب زندۀ جاودانی ندارد». عبدالرافیع حقیقت، بهنقل از دکتر خلیفه عبدالحکیم در کتاب «مولانا از بلخ تا قونیه» نگاشته است:«منثوی مولوی منشور بلورین کثیرالوجهی است که در آن بازتاب پرتوهای شکستۀ یکتاپرستی سامی، خردگرایی یونانی با عناصر فیثاغورثی، نظریههای ایلیایی وجود و صیرورت، نظریۀ مثل افلاتونی، نظریۀ علی و سیر کمال ارستو، احد افلوتین جذبهیی که انگیزۀ اتحاد با احد است، مسایل مورد اختلاف متکلمین، آرای ابن سینا و فارابی دربارۀ چگونگی و ماهیت علم، نظریۀ علم نبوی غزالی و آیین یکنبی ابنالعربی را میتوان دید. هیچ مسئلهیی از مسایل حیات فلسفی دینی نیست که مولوی بدان نپرداخته باشد». محمدعلی موحّد باورمند است که «مولانا، در ساختن مثنوی، بهلحاظ محتوا، از الهینامه(حدیقه) سنایی غزنهیی و بهلحاظ وزن از منطقالطیر عطار پیروی نموده است. موحّد در کتاب دیگر خود، «باغ سبز»، نگاشته است:«مثنوی کتابی نیست که مطالب آن را بهطور سیستماتیک تنظیم و مرتب کرده باشند، اما شکی نیست که شش دفتر مثنوی، از نظر تاریخی، در خط مستقیم، بهدنبال هم سروده شده است. یعنی اول دفتر اول سروده شده و بعد دفتر دوم و سوم و دیگر دفترها. …دو دفتر پنجم و ششم آنکه در سالهای پایانی عمر مولانا سروده شده، حال و هوای دیگر دارد. تو گویی مولانا وسوسه میشده آنچه راکه در دفاتر دیگر به ایما و اشاره برگزار کرده، از این پس فاش و بیپرده در میان بگذارد. در این دو دفتر، دو ویژگی چشمگیر هم هست: یکی فزونی گرفتن مقدار قعطات منثوری است که همهجا هم در سرآغازِ قصهها و هم در میان آنها آمده است و آن یکی از ابتکارات مولانا است. در مثنویهای دیگر که از فردوسی و سنایی و عطار و نظامی در دست داریم، ذکر عنوانها مرسوم بود، … . در عنوانهای مثنوی غالباً بهدوسه کلمه اکتفا نمیشود و گاهی عنوان منثور مطلب در طول و تفصیل با شرح منظوم آن پهلو میزند. ویژگیِ دومی که در دو دفتر آخری مثنوی میتوان یافت، افزونیِ شمار قصههایی است که از مقالات شمس تبریزی گرفته شده است». موحّد، به نقل از دکتر سروش نگاشته است:«دکتر سروش برآن است که مولانا در نظم مثنوی، همچون دیوان شمس، تسلیم فوران وحشیِ الفاظ و معانی بوده و «بههیچروی سربازگشت بهگذشته و نگاه کردن بهپشت سر را نداشته» است آقای سروش میپرسند:«چنین روح خلاقی کجا پروای بازنگری و نازککاری… و نوسازی و لفظ پردازی دارد؟ سیل مگر بهعقب برمیگردد». مولانا، «بیشتر غزلهای دیوان شمس را در حالت سکر و ربودگی تمام سروده است؛ غزلهایی که به آهنگ زیر و بم بانگِ چنگ و نوای نی و قول قوّال خوانده میشده و مایۀ سرمستی و شور و جذبه در مجالس سماع بوده. اما مثنوی را مولانا بهقصد پدید آوردنِ یکاثر تعلمی و ماندگار ساخته است. سپهسالار از مولانا نقل میکند: بعد از ما مثنوی شیخی کند و مرشد طالبان نگردد.» باز از وی نقل شده است که «مثنوی نردبان معراج حقایق است»، باید آن را «زیر پا نهند و بالای آسمان روند». تفاوت لحن گفتار مولانا در این دو دوره روشن است. خودِ او هم بر تفاوت میان دو مرحله از شاعری خود تاکید نهاده است: مرحلهیی که «داعیۀ عظیم» سلسلهجنبان آن بود(مرحۀ سرایش دیوان) و مرحلۀ دیگر که آن داعیه ضعیف و فاتر گشته بود. مولانا از مرحلۀ اول به«شروق» و از مرحلۀ دوم «غروب» شاعری تعبیر کرده است». زبان مثنوی کهنهتر از زبان غزلیات است. زبان غزلیات مولانا نیز، کهنتر از زبان همعصران وی است. چون مولانا اهل خراسان بود و زبان او، زبان نسل پیش از او است. فیه مافیه مقالات مولانا که به نام فیه مافیه ـ «در اوست آنچه در اوست» یا «در آن است آنچه در آن است» ـ شهرت پیدا کرده است، «کتابی است از گونۀ مجلس گویی های صوفیانه… و مجلس گویی؛ گونه یی از شیوه های تدریس صوفیه بوده که با پرداخت لطیفه های نغز و نکته های نازک… به مجلس شور و حالی ویژه می بخشیده است. البته این گونه مجلس، ویژۀ مریدان و سالکان راه رفته بوده نه عامۀ مردم. طبق روایت های تذکرهنگاران و مناقب نویسان، مجلس گویی های صوفیانه با یحیا بن مُعاذ رازی ـ درگذشت 285 مهتابی ـ آغاز شده است». فیه مافیه، از حیث پختگی و گونۀ مایه های دورنی، نزدیک به مثنوی معنوی است و با دیوان کبیر نیز همخوانی هایی دارد. «بنمایه های این کتاب نشان میدهد که این اثر نیز، همچون مثنوی، به بارورترین دورۀ عمر مولانا تعلّق دارد.» از این رو، مطالعۀ آن بر هر مولاناپژوهی بایسته میآید. این کتاب حاوی «هفتادویک سخنرانی و آموزش است که مولانا آنها را به مناسبت های گونه گون بیان فرموده است. برخی رسمی و برخی از آنها، تقریباً، غیررسمی است. این مقالات، به گمان نیرومند، از روی یادداشت هایی گِردآوری شده است که چندتن از مریدان» و فرزند او، سلطان ولد(فروزانفر، نوشته اند و برای آنکه آموزه های مولانا نگهداری شود،… نگاشته آمده است. «سبک و صناعات سخن، واژه های عربی و عبارت پردازی های استواری که از متن های ادبی این دوره انتظار داریم، در این مقاله ها راه ندارد. در فیه مافیه، گفتار مولانا «آهنگ نرم و اِخوانی دارد و با شهد طنز نیز درآمیخته است. در عین حال جذاب و تأثیرگذار و ایمان آفرین نیز است. گاهی رنگ مناظره های مُدرَسی پیدا میکند و این البته به ندرت دیده میشود. حضور مخاطبانی نیز در این اثر به خوبی حسّ میشود؛ اما غالبا هویت شان مجهول است» همچنین، «سبکِ آموزه گفتن یا سخن راندن در این مقالات، نشان میدهد که شنوندگانش نه از زمرۀ اهل فضل و خرد، بلکه مردان و زنان گروه میانه و عده یی از حکومتداران و حکمرانان، از جمله معین الدین پروانه و… بوده اند» و شگرف آنکه بیانیه های مولانا، «در هر بخشی از آن، به صورت دفعی و مُرتَجَل(بدون پیشزمینۀ ذهنی) بیان شده اند و با این حال، مطالبش نغز و نثرش زیبا و دلکش… و زلال است؛ همچون چشمه یی تراویده از دل کوهساران و زیبایی آن نیز طبیعی و خدادادی است و نیاز بهگلگونه سازی مشّاطه گان ندارد. بنمایه های فردگرد ـ فصل ـ ها و مجلس ها و پیامد آنها، «علیالعموم، مسایل اخلاق و طریقت و نکات تصوف و عرفان و شرح تبیان آیات قرآن و احادیث نبوی و واژه های مشایخ است که با همان روش ویژۀ مولانا، یعنی ضرب المثل و نقل حکایات روشن شده اند». بیشتر فردگردهای این کتاب، «پاسخ پرسش هایی است که به اقتضای حال شروع شده و بدین جهت، پیوند به سوابق خود ندارد و قسمتی هم خطاب است به معینالدین پروانه. داستان ها و مثل های این کتاب و وجه بیان مقاصد، در موارد کثیر، با مثنوی مشابهت دارد. با این تفاوت که درونمایه مثنوی، از کنایه ها و تعبیرهای دقیق مجرد نیست و تا حدی فهم آن به سبب آن که دست و پای گوینده در شعر پایبست قوافی و اوزان شعر و نظم است، دشوارتر میباشد و فیه مافیه از این امر عریان و برکنار است». حاصل سخن این که «این کتاب، چون دیگر آثار مولانا، نه تنها روشن کنندۀ اندیشه های فلسفی او است، بلکه جهان بینی و اوضاع روزگار مولانا را نیز به ما انتقال میدهد. چند فردگرد ـ فصل ـ این کتاب عربی است و دیگر فصل هایش، چون دیگر آثار مولانا، به فارسی دری است… و چنین می نمایاند که مولانا همه صمیمی است و آنچه میگوید، مینویسد و چنانکه می اندیشد، حرف میزند». نکتۀ دیگر اینکه برخی از پژوهشگران پنداشتهاند که عنوان کتاب فیهمافیه یا مقالات مولانا، از فتوحات ابن عربی ـ 560- 638 مهتابی ـ گرفته شده است، اما این نام از هیچجا گرفته نشده و بههیچ وجه، مولانا آن را انتخاب نکرده است، بلکه مریدان واپسین مولانا این نام را برگزیدهاند. همچنان باید گفت که شیوۀ پردازش این کتاب ـ فیهمافیه ـ از مقالات شمس تقلید شده است. فیهمافیه، مقالات شمس، معارف بهاءالدینولد و معارف برهان محقق، بهیکدیگر شبیهاند و بهسبک یکدیگر نگاشته شدهاند. مجالس سبعه مجالس سبعه، هفت خطابه، چنانکه از نامش پیداست، مجموعۀ کوچکی است از هفت اندرز(موعظه) یا خطبۀ رسمی دارای کیفیت آموزشی که در اصطلاح، «مجلس» خوانده میشود. مولانا، برخلاف فیه مافیه، این موعظه ها را دربارۀ مسایل اخلاقی و ایمانی، در مراسم مذهبی به عمل آورده است، احتمالاً در مسجد و شاید پس از نماز آدینه. مولانا، قبل از طلوع شمس تبریزی برقونیه، به وعظ میپرداخت، ولی پس از آن دست از این کار کشید؛ زیراکه وعظ کار فقه ها بود و او از این رده خود را خارج کرده بود. زمان گردآوری «هفت خطابه» به درستی مشخص نیست؛ به باور نزدیک به یقین، به همت سلطان ولد و یا حُسام الدین چلبی، در فرایند آموزه ها و گفتوگوهای وی، یادداشت شده است. هرهفت مجلس با خطبهیی بهزبان تازی آغاز و بهدنبال آن مناجاتی بیان شده و سخن اصلی و جان کلام با حدیثی آغاز گردیده است و اندیشههای عرفانی و گاه علمی وی را بازگو میکند. «شیوۀ بیان فارسی آنها، نسبتاً روان و ساده است، اما نقل عبارتهای عربی، آگاهی های تاریخی و احادیث، احاطۀ استوار این خطیب برعلوم اسلامی را نشان میدهد. موعظههای مولانا، بیتهایی از سنایی، عطار و شاعران دیگر را در بر دارد. همچنین داستانها یا حکایتهای کوتاه که برخی در مثنوی هم آمده، ویژگی بارز این موعظه ها را تشکیل میدهد. شیوۀ مولانا باید تا اندازه یی، معرّف نوع مجالس درس صوفیان و مشایخ روزگار او باشد». شادروان عبدالحسین زرینکوب، در لابه لای کتاب ارزشمند خود، «پله پله تا ملاخدا»، چگونگی برگزار این گونه ها مجلس ها را حاصل روزگار جوانی مولانا دانسته است. او، حتا زمانی یکی از مجلس ها را سال 622 قید کرده است. زرینکوب لحن مجلس سبعه را «پروقار و عالمانه و زاهدانه» خوانده مینویسد:«نمونه هایی که از اینگونه مجالس باقی است و مجموعۀ مجالس سبعه را شامل است، با آنکه ظاهراً جز نقشی بی روح از یک رشته موعظۀ جاندار پرشور را تصویر نمیکند، لحن پروقار عالمانه و صبغۀ معارف زاهدانه دارد. نامه ها گروهی از پژوهشگران آن را «مکتوبات» خواندهاند؛ گروهی «نامه ها» و گروهی دیگر«الترسل للتوسل الیالتفضّل». «این کتاب مجموعه نامه هایی است که مولانا، به دلایل گوناگون، بیشتر، برای پند و اندرز و یا برای درمان دردِ دردمندان نگاشته است. به سخن ساده، این کتاب، از گِردآوری نامه هایی که مولانا تقریر کرده است، فراهم آمده است». نامه های مولانا نشان میدهد که بیشتر مریدان و اعضای خاندان مولانا، او را نه تنها واسطه باخداوند که واسطه بااهل حکومت و قدرت نیز میدانستند. مولانا، در زمینۀ امور اقتصادی و اجتماعی، به یاری آنان برمیخاسته، توصیه نامه مینوشته و افراد را به حامیان بالقوه و قدرتمند خود معرفی میکرده و کمک میخواسته است. این نامه ها گواهی میدهند که مولانا به اعضای خانوادۀ خود پیوسته یاری میکرده و ادارۀ امور جمعی از مریدان را بر عهده داشته که بر گردش بسیار بودند. سبک نامه های مولانا، «برخلاف مقالات و مواعظ او، موافق آداب نامه نوشتن به بزرگان و حکومتمداران و پادشاهان، برخوردار از صنایع سخنوری و منشیانه است». فشردۀ کلام این که نامه های مولانا، روایت گر نگرش های اجتماعی، به ویژه سیاسی و افتصادی وی است و بیش از هر اثر دیگر این فرزانهمرد، پهلوی های یاریرسانی و مداخلۀ وی را در برخی از رویکردهای سیاسی ـ اقتصادی روشن میکند. از این بابت، نقش ارزنده و کلیدی را در زمینۀ بررسی وضعیت اجتماعی و اقتصادی روزگار مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی دارد. با اندک تأمل در نامه های مولانا، روشن میشود که شمار قابل ملاحظه یی از این نامه ها خطاب به رجال سیاست و دولتمردان عصر نوشته شده است. یعنی از میان حدود یکصد و پنجاهنامۀ کوتاه و بلند و منظوم و منثوری که از او باقی است، ده نامه خطاب به عزالدین کیکاوس است؛ هشت نامه خطاب به تاج الدین معتز؛ بیست وهفت نامه خطاب به معین الدین پروانه و سه نامه خطاب به جلال الدین قرطایی. موضوع اغلب این نامه ها، خواستاری حلِّ مشکل دیگران است و هیچ خواست شخصی از جانبِ مولانا را آینگی نمی کنند.