از بلخ سخن تا دریای هنر

پنجشنبه 6 ارديبهش

نویسنده : ضیاءالحق مهرنوش

بررسی دیدگاه مولوی در مورد موسیقی در روشنایی دیوان کبیر و مثنوی معنوی؛

آثار جلال‌الدین محمدبلخی ـ چه نظم و چه نثر ـ به‌اقیانوس عظیم و لبریز از گوهرهای نایاب می‌نماید. اندر این میان، موسیقی ـ چه موسیقی‌یی که واژگان هنگام خوانش شعر تولید می‌کنند و چه موسیقی هنری که این فرزند فرزانه بلخ، گرایش و دلبستگی بس ژرف بدان داشته است ـ یکی از این گوهرها است. گرایش و دلبستگی مولوی و گستردگی و پیوستگی موسیقی در سرودهایش چنان است که هر پژوهنده‌یی که کوزه‌یی در این بحر عظیم فرو کرده است، آب آن کوزه خالی از لطف و شهد شکرین موسیقی نیست. به‌سخن دیگر، جستار و پژوهشی نمی‌توان یافت که در آن سخن از موسیقی و موسیقیایی آثار منظوم مولانا، به‌ویژه دیوان کبیر نرفته باشد. از این بیشۀ بس ژرف و شگرف، هر پژوهشگر/خواننده‌یی، به‌میزان درک، دانایی، هنر، توانایی، تجربۀ آشنایی بامتن، دقت و بایستگی‌های خود، قطره‌یی را روانۀ کوزۀ فهم و فضیلت خود کرده است/ می‌کند. 
گر بریزند بحر را در کــــوزه‌یی؛
چند گنجد، قسمت یک‌روزه‌یی.
پایه و ژرف‌ساخت مَرحَلۀ سُرایندگی جلال‌الدین محمدبلخی که برخی از پژوهنگان، از جمله کریم زمانی، شارح چهره‌دست مثنوی، آن را «حیات نو» تعریف کرده است، را «موسیقی، عشق و سماع» تشکیل ‌می‌دهد.
اندیشه و نگاه مولانا به‌موسیقی چنان پهناور و عمیق است که کریم زمانی، شناخت روح و شخصیت مولانا را بدون شناخت گوهر موسیقی میسر نمی‌داند:«شناخت روح و شخصیت مولانا، بدون شناخت گوهر موسیقی و سماع، آن طور که سزاوار است، میسر نمی‌شود».
دیدگاه مولانا در پیوند به‌موسیقی، در دو اثر وی، مثنوی معنوی و دیوان کبیر بازتاب یافته است. مثنوی معنوی، «تصویر کناییات» و دیوان کبیر، «موسیقی به‌کلام کشیده شده» تعریف شده‌اند. دیوان کبیر، این «عاشق‏نامۀ جاوید ادبیات پارسی»، آموزشگاه عشق است. وقتی قدم در این آموزشگاه می‏گذاری، به‏جز «صدای سخن عشق که در گنبد دوّار می‏پیچد»، چیزی دیگری را نمی‏شنوی. چون زبان عشق موسیقی است، بنابراین، در این عشق‌نامه، موسیقی است که زبان عشق گردیده است. موسیقی است که زبان کشف راز هستی گردیده است. موسیقی است که فریادگر ناهنجاری‌ها، ناملایمت‌ها و ناگواری‌ها گردیده است. 
این جستار، از میان حَجم عظیم موضوعات و مسایلی که در دیوان کبیر و مثنوی معنوی در پیوند به آن‌ها سخن رفته است، موسیقی و چگونگی نگاه مولوی به‌ این هنر را برگزیده و به آن پرداخته است.


پیشینه و پیدایش
تاریخ و فلسفۀ پیدایش موسیقی ـ آن‌چنان که باید ـ روشن نیست. پژوهندگان، از چشم‌اندازهای گونه‌گون به‌بررسی تاریخ و فلسفۀ موسیقی پردخته‌اند. برخی از پژوهندگان، افسانۀ قدیمی چینی راکه در آن از چگونگی پیدایش «نَی» سخن رفته است، آبشخور پیدایش موسیقی قلمداد کرده‌اند. چنان که فریدلندر، در کتاب «مولانا و چرخ درویشان» نگاشته است:«یک افسانه قدیمی چینی می‌گوید که اولین‌بار، موسیقی با دمیدن در نی آغاز شد. نوازندگان اولیه چین، سوراخ‌هایی با فاصله دو انگشت در نی ایجاد کردند و سپس در آن می‌دمیدند و آهنگ‌های گوناگون می‌نواختند. همین‌گونه، در نمادشناسی هندو، «کریشنا»، الاهۀ عشق، در حال نواختن «نی» نمایانده می‌شود. الاهۀ عشق در درون انسان حلول می‌کند و تمام وجودش را فرامی‌گیرد. نی، سمبل قلب انسان است و یک‌قلب پاک و خالی، همچون نی آمادۀ سرودن عشق الاهی است»
از سوی دیگر، قونیه که  از نظر قدمت و [کهنگی] در سنت موسیقی شهرت دیرینه دارد، پس از بلخ، دومین سرزمین زیستی مولانا شمرده می‌آید. این سرزمین، «در سده‌های میانین، به‌نالۀ «نَیِ فریژی» شهرت داشت. چون قونیه با «فریژیا»، شهر باستانی در آسیای صغیر، هم مرز بود». از این روایت چنین برمی‌آید: مولانا که پربارترین دورۀ زندگی خود را در قوینه گذرانده و با فرهنگ و رسم و رواج‌های آن آشنایی پیدا کرده بود؛ جایی تردید نیست که با موسیقی ـ دانش موسیقی ـ که در غزلیات خود از آن یاد کرده است، در همین بوم‌وبر آشنایی پیدا کرده باشد. چنان‌که در یکی از غزل‌های دیوان کبیر که خطاب به‌چنگ آغاز می‌شود، «دانش موسیقی» را چون شهادت می‌داند:
این علم موسیقی بــر من چو شهادست؛
چون مؤمنم، شهادت و ایمانم آرزوست.
                                  (بلخی، غ457: بیت6)
از سوی دیگر، در جامعۀ فرهنگی خراسان آن روزگار، از همان آغاز روی‌کارآمدن فرمان‌روایی سامانی که دانشمندی چون ابن سینا را در دربار خود پروراند؛ موسیقی نیز پیوند استوار و ناگسستنی با دیگر وجوه معرفت و هنر داشت. از همین‌رو، در آثار به‌جامانده از شخصیت‌های اندیشمندی چون ابوریحانی بیرونی، ابن سینا و قطب‌الدین شیرازی، نشانه‌های چشم‌گیری از پیوند میان دانش و هنر فراچشم می‌آید. همین‌گونه، در آفریده‌های بسیاری از سرایندگان، اشاره‌های بی‌شماری به‌ابزارها، گوشه‌ها و داستان‌های موسیقی شده است.
با این پیش‌درآمد و با درنظرداشت جایگاه و اهمیت موسیقی در زندگی اجتماعی و فرهنگی خراسانیان، به‌ویژه دورۀ فرمان‌روایی غزنویان؛ می‌توان پی‌برد که مولانا، پیش از آن‌که در قونیه، با دانش‌ِ موسیقی و ابزارهای آن آشنا شده باشد، در زادگاه خود، بلخ و در کلیت، خراسان، باگوشه‌هایی از این بحر آشنا بوده است.
موسیقی، رساترین زبان  
بنابر روایت افلاکی در مناقب‌العارفین، مولوی برکنار از «بهرۀ عظیمی که از دانش موسیقی داشته» هنر نواختن بلد بوده و تغییراتی در «رباب»، یکی از سازه‌های معروف آن زمان، به‌وجود آورده و «موسیقی را والاترین هنرها» معرفی کرده است، دیوان کبیر، این گنجینۀ عظیم، آیینه‌دار دانش و بینش موسیقی‌پسندی و موسیقی‌شناسی مولوی است. به‌سخن کریم زمانی، «مهارت موسیقیایی او در آیینۀ اشعارش چنان انعکاس تمام‌عیار یافته که به‌جرئت می‌توان گفت هیچ شاعری به اندازۀ او موسیقی را در شعر خود داخل نکرده است». او، استادانه، مقامات موسیقی را در «منظومۀ شمسی» برشمرده است:
				می‌زن سه‌تار که یکتا گشتم مکن دو تایی؛
				یا پـــردۀ رهـــاوی یا پــــردۀ رهــــــایی.
				بی‌زیـــر و بی‌بــم تو، مــــا در غـــــم تو؛
				در نـــای این نوا زن، کــافغان ز بی‌نـوایی.
				قولی‌که در عراق است، درمان این فراق است؛
				بی‌قـــول دلبری تو، آخـــــر بگو کجایی.
از نظر مولوی، انسان‌ها که در سرزمین‌های گونه‌گون می‌زیند و دارای اندیشه‌ها و جهان‌بینی‌های متفاوتند و به‌زبان‌های مختلف سخن می‌گویند، موسیقی، یگانه هنری است که میان‌شان «وحدت و یک‌پارچگی» ایجاد می‌کند:
هیچ می‌دانی چـــه می‌گـوید ربـــــاب؟    
ز اشک چشم و از جگـــــرهای کباب.
ترک و رومی و عـرب گر عاشق است؛     
هــم‌زمــــــان اوست این بانگ صواب.
                                   
 به‌راستی که چنین است، انسان‌ها، بدون درنظرداشت جغرافیا، تفاوت‌های اندیشگانی، زبان، هویت، فرهنگ و... به‌ آهنگ‌‌های ملت‌های مختلف گوش می‌سپارند و زنگار دل آب می‌کنند. از این رهگذر است که مولوی، «زبان موسیقی را رساترین زبان دانسته است». مولوی، موسیقی و سماع را وسیلۀ دست‌یافتن به‌کمال می‌دانسته و از این طریق ماهیت آسمانی به آهنگ می‌بخشیده. با این همه، در نظر مولانا، «سماع و موسیقی، فقط برای برانگیختن شور و نشاط نیست، بل نوع آیین عبادی است. از این‌رو، نماز را اشراق می‌نامید و آن را معمولا با سماع عشاق پیوند می‌داد»
حتا زمانی که از عشق سخن می‌گوید، باورمند است که هیچ زبانی قادر به‌تعریف عشق نیست، مگر زبان موسیقی:
					نی حدیث راه پرخون می‌کند؛
					قصه‌های عشق مجنون می‌کند.
آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی، تاثیر موسیقی را نیرومندتر و نافذتر از دیگر هنرها می‌دانست. از نظرگاه وی، هنرهای دیگر تنها از سایه سخن می‌گویند، اما موسیقی از ذات. سده‌ها پیش از این فیلسوف، مولوی، این نبوغ بشری، به این باور بود:«...تنها ابزاری که می‏تواند رازهای عشق آفریدگار را آشکارتر سازد، موسیقی و رقص است». به‌کلام دیگر، موسیقی، کارکرد عمیق و ریشه‌یی دارد و به‌گوهر و سرشت تاثیر می‌گذارد؛ چون زبانش رسا است و محدودیت مرزی نمی‌شناسد. موسیقی، تمام آفرینش را به‏خود جذب می‏کند و باعث حرکت دنیا می‏شود. مولوی هرحرکتی را همانند سماع می‏دید و می‏دانست که تمام مخلوقات ـ از کوچک‏ترین ذرات خورشیدی تا آسمان ـ خود را در رقصی چرخان می‏بینند. آن‌جا که می‌گوید:
				هـــــــرگــــز کسی نخندد، تا لطف تو نبیند؛
				کندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان را. 
مولانا، «کایینات را در موسیقی می‌دید و صدای «جمع و تفریق» اجزا و گردش دورانی آن را در موسیقی می‌شنید و همه را باهم، در آهنگ و نوا به‌طنین وامی‌داشت». از نظر مولوی، کایینات سکوت نیست. همهمۀ عظمی دارد. به‌سخن فریدلندر، «مولانا، به‌هنگام چرخ  و سماع، آوای چرخش کایینات را به‌گوش جان می‌شنید. آهنگی که درویشان را به‌چرخ و رقص می‌آوَرَد، نمادی است از موسیقی‌یی که کرات آسمانی را در صحنۀ کایینات به‌چرخ ابدی برمی‌انگیزد:
                                                                 نالۀ سُــــرنـا و تهدید دهــــــــــل؛
    					چیـــزکی ماند بـدآن نـــاقورِ کـل.
             					 پس حکیمان گفته‌اند: این لحن‌ها؛
از دوارِ چـــرخ بگــــرفتیم مــــــا.
                           			بانگ گردش‌های چرخ است این‌که خلق؛
                				می‌سُــــــرایندش به‌تنبور و به‌حلق.
مومنان گـــــــــویند کآثار بهشت؛
نغـــــز گـــــردانید هر آواز زشت.
مـــا، همه، اجــــزای آدم بوده‌ایم؛
در بهشت آن لــــحن‌ها بشنوده‌ایم.
                 
به‌عقیده اسماعیل حقی، «موسیقی مورد نظر و قبول مولانا، موسیقی تمرکز(Music of concentration) بوده و آن نوا و آهنگی است که چون شنونده بدان گوش فرامی‌دهد، توجه‌اش به‌پروردگار تبارک و تعالی متمرکز می‌شود. این نوع موسیقی را «موسیقی خِرد»(Wisdom music) هم نامیده‌اند. ابتدایی‌ترین آلات و ادوات این نوع موسیقی، «نی» و «رباب» است». مولوی موسیقی را صدای بازشدن دروازه‌های بهشت می‌دانسته. در مناقب‌العارفین افلاکی آمده است:
روزی مولانا چنین گفت:
«موسیقی عبارت است از صدای لولاهای دروازه‏های بهشت!»
بعد از این سخن، بولفضولی گفت:
«از صدای لولاهای این دروازه‏ها خوشم نمی‏آید.»
با شنیدن این سخن، مولانا جلال‏الدین گفت:
«وقتی دروازه‏ها باز می‏شوند، من صدای گشودن آن‏ها را می‏شنوم، اما وقتی دروازه‏ها بسته می‏شوند، صدای بستن است که تو می‏شنوی». روایت‌هایی از این‌دست می‌رسانند که مولانا جلال‌الدین، به‌موسیقی نیز عشق می‌ورزیده است.
برای جلال‏الدین مولوی، «موسیقی نوعِ درمانی بوده که او را یاری می‏کرد تا بتواند جاذبۀ فوق‏العادۀ عشق شمس را تحمل کند؛ زیرا چنین جاذبه‏یی، او را کاملاً از زندگی عادی محروم کرده بود. در آن روزها و شب‏های اشتیاق و جست‏وجوی ناامیدانه، موسیقی، دروازه‏های بهشت را بر او باز کرد و چنان‏ شد که او می‏توانست همه چیز را در رقص و چرخشی جاودانه ببیند».  او حتا مثنوی معنوی، این «قرآن پهلوی» را با سرود «نی» آغاز کرده است؛ سرودی که الگویی برای هزاران شاعر ترکی،  هندِ اسلامی و تازی‌زبان‏ها شده است. «سرود نی»؛ نی‏یی که از اصل خود جدا شده و با نالۀ خود همه را به‏گریه در می‏آرود، چون آوای عهد الست را به‏یاد ملخوقات می‏آرود که از خداوند(ج)، منشأ تمام هستی، جدا نبودند.
شعر، موسیقی و رقص، در «تصوف عشق»، وسیله‌اند نه هدف. وسیلۀ تلطیف عواطف، سبب کاهش خشونت‏ها؛ کارابزار هم‏گرایی‏ها و آشنایی‏ها و دوستی‏ها؛ چاره‏جوی جدایی‏ها و درمان تنهایی‏ها. مولوی درباره تأکید می‏کند:«...چون مشاهده کردیم که [مردمان] به‏هیچ گونه‏یی، به‏طرف حق مایل نبودند و از اسرار الاهی، محـروم می‏ماندند؛ به‏طریق لطافت سماع و شعر موزون که طبایع مــــردم را موافق افتاده است، آن معانی را در خورد ایشان دادیم...».
به‌طور کلی با فضایی که مولانا در جامعه ایجاد و تشخیص داده بود که از راه موسیقی و سماع بهتر می‌تواند اندیشۀ خود را به‏مردم بفهماند، بازار موسیقی و نوازند‌گان و خوانند‌گان از پیش گرم و گرم‌تر بود؛ ولی هرچند می‌کوشید، نمی‌توانست این روش را به‌همگان بقبولاند. به قول افلاکی، مخالفان وی باور داشتند که مولوی، «بدعت را به‌سنت مبدل کرده است». تنها هم‌مسلکان و مریدان وی در این راه‌گامزن بودند. از همین‌رو، بیش‏تر کنیزان، پیشۀ نواختن و رامشگری داشتند؛ چون در بین زنان می‌نواختند.
افلاکی، سومین شرح حال‌نویس خاندان بهاءولد، از مهربانی و لطافت نادره‌بانوی چنگ‌نوازی «طاووس» نامی روایت می‌کند که در خانۀ ضیاءالدین وزیر، زندگی می‌کرده است. قرار گزارش افلاکی، از غایت خوش‌آوازی و شیرین‌نوازی و نیکودلبری این بانو که نادرۀ جهان بوده و نیک چنگ می‌نواخته، از لطافت و نازکی آوای چنگ او، «تمام عاشقان گرفتار چنگ او گشته بودند». 				
«اما در منظومۀ شمسی دیوان کبیر که هرلحظه در آن سیاره‌یی از تجارب ناب روحی او، در مدار ثابت عشق، می‌درخشد و جنبش این سیاره‌ها، بر این مدار ثابت کهکشانی که نور و سرور و حضور می‌آفریند، نیروی جاذبه، بی‌گمان، نیرو جاذبۀ موسیقی است که همۀ آخشیج‌های شعر را در طیف آهن‌ربایی خویش، سامان می‌دهد و... ترکیب هندسۀ زبان شعر را، در گستره‌یی به‏پهنا و فراخی هستی، با موج‌ها و اوج‌هایش، در سیطرۀ خویش نگاه می‌دارد. در غزلیات مولانا، گریزی است از همۀ نظام‌ها و عرف‌ها و عادت‌ها برای پیوستن به‏نظام موسیقیایی کیهان و آفریدن این منظومۀ شمسی.
همواره، شاعران بزرگ، آگاه و ناآگاه، بزرگ‌ترین شیفتگان موسیقی بوده‌اند و شعر، خواستگاهی جز به‌موسیقی رساندنِ زبان ندارد. همۀ تعریف‌های شعر، در تحلیل نهایی، بازگشت‌شان به این تعریف خواهد بود:«شعر، تجلی موسیقیایی زبان است.» تصویر، معنا و بیان، همه، جلوه‌های گوناگونِ این موسیقی‌اند. موسیقی، در این کاربُرد، مفهوم گسترده‌تر از مفهوم عرفی و معهود خویش دارد. توفیق همۀ شاه‌کارهای ادبی جهان، به‌میزان نزدیکی آن‌ها به این حوزۀ مفهومی موسیقی است. در میان شغل‌های بی‌شماری که ناقدان برای شعر تعیین کرده‌اند، تنها شغلی که بحق است و راستین، همین است:«وظیفۀ شعر، بازپس گرفتن چیزی است که موسیقی از او سلب کرده است.» همۀ شاعران، در آن می‌کوشند که حق از دست‌رفتۀ شعر را بازستانند و به او بازگردانند؛ در میان شاعران جهان، شاید، جلال‌الدین مولوی، بیشتر از همگان در این اعادۀ حقوق شعر، توفیق و توانایی داشته باشد.»	
«از عصر شاعر ـ [از] خنیاگرانِ ایران کهن تا امروز ـ آفریده‌های بازماندۀ هیچ شاعری به اندازۀ جلال‌الدین مولوی، با نظام موسیقیایی هستی و زند‌گی انسانی، هماهنگی و پیوند نداشته است. جلال‌الدین، چنگ و چغانۀ شعر خویش را در مقام این چنین ساز کرده و با این چنین نوایی است که می‌سُراید».
در میان رساله‌ها و کتاب‌های پژوهشی که ارباب پژوهش و معرفت‌شناسی تا اکنون، دربارۀ زندگی، فلسفه، اندیشه و بینش جلال‌الدین نگاشته‌اند؛ به‌کمتر رساله و کتابی بر می‌خوری که از بعد موسیقیایی دیوان شمس یا مثنوی معنوی و در کل، دلبستگی مولانا به‌موسیقی یاد نکرده باشد. دلبستگی بیش از حد مولانا به‌موسیقی نمی‌تواند رویکرد سطحی باشد. او، بی‌تردید، با موسیقی عجین بوده است. موسیقی نهفته در سروده‌های او، قطعاً در زخمه‌هایی که می‌زده و سیم‌هایی که می‌نواخته، قدرت بیان برای خود کسب می‌کرده است.
گذشته از این همه، سلطان‌ولد، فرزند بزرگ مولانا، در دیباچۀ «رباب‌نامه»، «رباب» را به‌مولانا منسوب می‌کند. همین‌گونه، دیگر پژوهش‌های مولاناشناسانه، از «شش‌تار شدن رباب» به‌فرمان مولانا خبر می‌دهند. دلبستگی مولانا به‌رباب چنان بوده که در یکی از غزل‌هایش؛ از صدر نکوآیین مدرسه، حجره‌یی در پهلوی حجرۀ شهاب‌الدین می‌خواهد و از وی درخواست می‌کند که بانیرنگ ربابی در آن حجره بگنجاند. می‌گوید اگر قاضی بر سرحال آید و آرزوی سماع کند، سماع وجدآفرین ترتیب داده برایش رباب می‌نوازم. چنان‌که از آواز سماع من اقنجی هم زنده شده سر از گور برآورد و پای بکوبد و تحسینم کند.
				توقع دارم از لطف تــو ای صدر نکــوآیین!
				درونِ مدرسه حجره، بـه‌پهلوی شهاب‌الدین.
				بدین حیله بگنجانی در آن خــانه ربــابی را؛
				که نامــم را بگـردانی، نهی نامـم فلان‌الدین.
				وگـرحال آورد قاضی، سماعی‌آرزوی آید؛
				رباب خوب بنوازم، سماعی آرمش شیـرین.
				ز آواز سمــاع من، اَقِنجی هـــم شود زنده؛
				سر از تربه برون آرد، بکوبد پا کند تحسین.
				کفـــن را اندر اندازد، قـــوال‌انـداز مستانه؛
				از آن‏پس مردگان یک‌یک برون‏آیند هم درحین.
					                
و یا در غزل دیگر گفته است:
				هـــر رگ این رباب را نـــالۀ نـو نوای نو.
				تا زنواش پی بــرد دل که کجاش می‌زنم؛
				[شرح‌که بی‌زبان بود، بی‌خبری دهان بود؛
				بهــرشماست این نوا، بهر شماش می‌زنم.]
					                         
و بیت‌هایی دیگری از این دست که شمارشان در دیوان کبیر کم نیست، بیان‌گر دلبستگی تام و تمام مولانا به‌موسیقی است. گذشته از بیت‌هایی که در بالا آمده، در دیوان کبیر، بیت‌هایی فراچشم خواننده می‌آید که نام رباب‌نوازانی چون بوبکر و عثمان را در خود دارند؛ مانند:
				ای فتنۀ هـر روحی! کیسه‌بُــر هر جوحی؛
				دزدیده ربــاب از کف، بوبکر ربــابی را.
				ای مونس مــا خــــواجه ابوبکر ربــابی؛
				گـــــر دلشدۀ چند پی نــان و کبـــابی؟
پسامد
گرایش و دلبستگی مولوی به‌موسیقی سطحی نیست. از لابه‌لای منظومۀ شمسی برمی‌آید که او «باموسیقی عجین شده بوده.» فرهاپور را عقیده براین است که موسیقی اعماق جهان را به‌صدا درمی‌آورد. از دیدگاه وی، «جهان در اصل یک‌پدیدۀ زیباشناختی است. هیچ معرفت یا شناخت و هیچ قانون اخلاقی قادر به‌درک معنای جهان نیست، این موسیقی است که اعماق جهان را به صدا درمی‌آورد و این شعر است که همچون قمری گِردِ آن راز مرکزی می‌چرخد؛ شعری که همچون ماه با خورشید دور روشن می‌شود» پیوند پیچیده‌یی که میان مولوی و موسیقی در آثار وی مشاهده می‌شود، چنین می‌نماید که مولوی می‌خواسته از راه موسیقی به‌کشف و درک جهان و هستی برسد.
بسامد بالای موسیقی و ابزارهای آن در دیوان کبیر، می‌نمایاند که مولوی چه اندازه علاقه و  دلبستگی به‌موسیقی داشته است. دیوان کبیر، به‌گنجینۀ گوهرهای نایاب می‌ماند. اندر این میان، موسیقی، جایگاه ویژه دارد. موسیقی است که به‌موضوعات و مسایل دیگر رنگ و نمود می‌بخشد. به‌ستاره‌ها روشنایی می‌بخشد. به‌عشاق بینایی می‌دهد. به‌معشوق‌ها زبان گفتار می‌شود. زبان عشق می‌شود. زبان درد می‌شود. زبان تنهایی انسان می‌شود. زبان اتحاد و هم‌دلی و هم‌گرایی انسان‌ می‌شود. شهادت می‌شود. عبادت می‌شود. زبان آراستگی و پیراستگی روح و روان آدمی می‌گردد. فریادگر عشق می‌شود. عشق را تعریف می‌کند. انسان دورمانده از اصل خویش را تعریف می‌کند. زبان روز می‌شود. زبان شب می‌شود. زبان ستاره و ماه و آفتاب می‌شود. صدای باز شدن دروازه‌های بهشت تعریف می‌شود. زبان مولوی می‌شود. زبان شمس می‌شود. زبان سوز و گداز می‌شود. زبان فریادهای مولوی به‌سوی دمشق می‌شود. از این جهت است توجه مولوی به‌موسیقی جلب می‌شود و دیوان کبیر می‌شود «موسیقی به‌کلام کشیده.»
فرجام سخن این‌که پژوهش‌های انجام پذیرفته و روایت‌های بازمانده در مورد مولوی، نشان می‌دهد وی در کنار تسلط کامل بر دانش موسیقی، هنر نواختن نیز بلد بوده است. حسب روایت گولپنیار که از سلطان‌ولد، فرزند بزرگ مولوی روایت کرده است، رباب که یکی از ابزارهای موسیقی زمان زندگی مولوی بوده است، به‌دستور مولوی، تغییراتی در تارهای آن پدیده آورده شده است. حسب بعضی روایت‌ها، رباب که پیش از مولوی دوتار بوده، شش‌تار می‌شود.
									

مقاله ها

ما ...
مسیر ...
مطالب ...
در ...
آنچه ...

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

پنجشنبه 6 ارديبهش