سکوت همیشه فقط نبودِ صدا نیست. بسیاری وقت ها، خودش به تنهایی یک زبان جداگانه است، زبانی که با نَگفتن، حرف میزند. در ادبیات معاصر افغانستان، مخصوصاً در آثار نویسندگان زن، سکوت تبدیل شده به یکی از مهم ترین ابزار های بیان احساس، درد، و حتی مقاومت در برابر واقعیت های سخت زندگی.
زن نویسنده افغانستان، چه در داخل کشور و چه در مهاجرت، معمولاً در فضایی نوشته که پر از مرز و محدودیت بوده، مرزهای فرهنگی، خانوادگی، زبانی، و اجتماعی. برای همین، سکوت و ناگفته ها در نوشتههایش فقط نشانهی خاموشی نیست، بلکه خودش یک فرم زیباشناختی است. من در این مقاله میخواهم بگویم که این سکوت چطور به عنوان یک «عنصر زیباشناختی» در آثار زنان نویسنده افغانستانی حضور دارد و چطور معنا میسازد.
اول از همه باید گفت که در ادبیات زنانهی افغانستان، حرفزدن همیشه ساده نبوده است. بسیاری اوقات زنها برای گفتنِ حرف های خودشان باید بین سطرها پنهانش میکردند.
در داستان ها و شعر های زن افغانستان، سکوت معمولاً شکل یک مکث، یک حذف، یا یک تصویر نیمه تمام دارد. مثلاً نویسنده دربارهی دردی حرف نمیزند، اما از طریق یک تصویر ساده مثل زنی که پشت پنجرهای خاک گرفته نگاه میکند آن درد را منتقل میکند. این نوع لحظهها، جایی است که سکوت، خودش به یک فرم هنری تبدیل میشود.
این نوع سکوت، از جنس ضعف یا سانسور نیست؛ بیشتر یک نوع «زبانِ دوم» است. زبانِ اول همان روایت روزمره است، ولی زبان دوم، زبانِ حس های نگفته است.
در واقع، زن نویسنده افغانستان از سکوت استفاده میکند تا با کمترین کلمه، بیشترین معنا را منتقل کند. همین اقتصادِ واژه و حذف آگاهانه است که باعث میشود متن اش شاعرانه تر و چندلایه تر به نظر بیاید.
یک ویژگی جالب دیگر اينست که سکوت در آثار زنان افغانستان، اغلب با خاطره و حافظه گره خورده است.
بسیاری از این نویسندهها، تجربهی مهاجرت، از دست دادن خانواده، یا تغییر ناگهانی زندگی را داشتند. ولی به جای اینکه مستقیم بنویسند «غمگین بودم» یا «فرار کردیم»، خاطره را به شکل تکهتکه و بریده روایت میکنند.
سکوت بین این تکهها، خودش همان چیزی است که معنا میسازد. خواننده باید از میان ناگفته ها، قصه را کامل کند.
به نوعی، سکوت دارد نقش حافظهی زخم خورده را بازی میکند. چون وقتی درد خیلی بزرگ باشد، گفتن اش ممکن نیست، فقط میشود دور اش نوشت، نه درباره اش.
به همین خاطر، سکوت در این آثار یک نوع احترام به تجربهی زیسته است؛ یک نوع فاصله گذاری تا خاطره نسوزد.
در داستانهای کوتاه، سکوت معمولاً خودش را به شکل حذف نشان میدهد: حذف صحنه های بحرانی، حذف دیالوگها، یا پایان های باز.
مثلاً ممکن است نویسنده داستانی بنویسد دربارهی دختری که از قریه به شهر میآید، اما هیچ وقت نگوید چرا از قریه رفته. آن خلأ، خودش مهم تر از هزار جمله است.
در شعر هم سکوت از طریق ایجاز، تکرار ناقص، یا فاصله های معنایی بیان میشود. زن شاعر افغانستان ممکن است فقط بگوید:
«دستهایم هنوز بوی نان میدهد/اما هیچکس مرا صدا نمیزند.»
اینجا چیزی که گفته نشده، یعنی آن علتِ «بیصدایی»، بیشتر از خود شعر کار میکند.
در واقع، سکوت در آثار این نویسندهها فقط یک «غیاب» نیست؛ خودش یک نوع حضور متفاوت دارد، حضوری که باعث میشود متن از سطح گزارش عبور کند و به سطح استعاره و رمز برسد.
این سکوت، گاهی فرم را تعیین میکند: داستان ها کوتاهتر میشوند، شعرها موجزتر، و زبان به سمت مینیمالیسم میرود.
یکی از موضوعات قابل توجه در نقد فمینیستی ادبیات افغانستان این است که بدن زنانه معمولاً غایب است، اما همین غیاب هم خودش یک نشانه است.
وقتی نویسنده دربارهی بدن نمینویسد، یا فقط از آن با نشانههایی مثل «چادر»، «دست»، یا «سایه» یاد میکند، در واقع محدودیت های فرهنگی و اخلاقی جامعه را به صورت استعاری نشان میدهد.
بدن در سکوت حضور دارد، مثل روحی که دیده نمیشود اما حس میشود.
این نوعحذفها باعث میشوند مخاطب مدام دنبال معنا بگردد و متن را دوباره و دوباره بخواند. از دید زیبایی شناختی، این بازی بین گفتن و نگفتن، باعث عمق بیشتر متن میشود.
ولی یک نکتهی مهم دیگر اینست که سکوت در این آثار، نوع مقاومت فرهنگی هم محسوب میشود.
زن نویسنده افغانستان با سکوت اش، نظم گفتاری غالب را زیر سؤال میبرد. یعنی بهجای اینکه در قالب های معمول حرف بزند، خودش فرم تازهای میسازد که بیشتر از گفتن، از نَگفتن نیرو میگیرد.
این همان نقطهای است که سکوت از حد ضعف بیرون میرود و تبدیل به قدرت خلاق میشود. یک قدرت که نه فریاد میزند و نه عقب نشینی میکند، فقط حضورش را با آرامش نشان میدهد.
اگر به آثار نویسندگانی مثل سپیده نادری، لیلا صراحت روشنی، یا ناهید حسینی نگاه کنیم، متوجه میشوین چقدر ناگفته ها در ساختار داستان هايشان نقش کلیدی دارند.
در نوشته های لیلا صراحت، مثلاً، لحظههایی است که گفتگوها قطع میشوند، و بهجایش فقط یک حرکت ساده توصیف میشود، مثلاً زنی که چای میریزد اما نگاه نمیکند.
این لحظه ها، از نظر معنایی، پر از حرف هستند. آن چای ریختن خودش استعارهای از خدمت، تکرار، یا پذیرش خاموش است.
یا در شعرهای سپیده نادری، گاهی فقط سه سطر داریم، ولی وزنِ سکوت بین آن سطرها از خود واژهها سنگینتر است.
آن چیزی که شاعر نمیگوید، دقیقاً همان چیزی است که خواننده باید حسش کند.
در نهایت میشود گفت سکوت در آثار زنان نویسنده افغانستانی، یک مؤلفهی سبکی و معنایی بسیار مهم است.
این سکوت، نه نشانهی سرکوب، بلکه راهی برای خلق معناهای تازه است. از نظر زیبایی شناسی، ناگفتهها در این متون، همزمان چند کار انجام میدهند:
به متن عمق و چندلایگی میدهند،
باعث مشارکت فعال خواننده در درک معنا میشوند،
و از لحاظ عاطفی، فاصلهای شاعرانه بین تجربهی واقعی و بیان ادبی میسازند.
زن نویسنده افغانستان، با استفاده از سکوت، توانسته جهانی بسازد که در گفتن و نَگفتن دو روی یک سکه هستند.
سکوتش نه نمونهای ترس، بلکه نشانهی انتخاب است، انتخابی برای خلق زبانِ خودش.
در واقع، سکوت در این آثار، نوع نجابت ادبی است: هم نجیب، هم مؤثر. و شاید به همین دلیل است که ادبیات زنانهی افغانستان، با وجود کمحرفیاش، از تأثیرگذارترین صداهای ادبی منطقه است.
ما ...