فمینیسم چیست؟

جمعه 27 مهر 1403

نویسنده : خجسته الهام

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های انقلاب کبیر فرانسه این بود که زنان تلاش کردند تا از امور منزل و انحصار در خانه خود را برهانند و از آنچه که به‌عنوان وضعیت طبیعی آنان تلقی می‌شد، فاصله بگیرند. هرچند این روند کند بود و زمان و انرژی بسیاری لازم داشت تا زنان بتوانند به مشاغلی که «مردانه» تلقی می‌شد، دست یابند اما تلاش و تعهد آنان برای به دست آوردن آنچه که برخلاف تصور اجتماع مردان، حق خود می‌دانستند، ادامه یافت. با مبارزات مداوم، آنان توانستند به بسیاری از مشاغل مردانه-از نظر جامعه- دست یابند؛ اما وضعیت در مورد سیاست و امور سیاسی فرق می‌کرد و حقوق سیاسی خیلی دیر و به‌سختی در اکتبر ۱۹۴۴ به آنان داده شد که البته به برتری مردان در امر سیاست پایان نبخشید، ولی می‌توان گفت چیزی بیشتر از قبل به زنان اهمیت و جایگاه سیاسی به ارمغان آورد. این دستاورد هرچند ضعیف، باعث شد زنان با اقدامات جدی‌تر و تلاش برای راه‌اندازی مباحث فمینیستی، راه را برای ورود سایر زنان به اجتماع و سیاست باز کنند. این تلاش‌ها در دل تاریخ زیستی زنان پر اهمیت است ولی هرگز باعث نشده است که در توزیع فرصت‌ها و امکانات، زنان سهم مساوی با مردان داشته باشند. فمینیسم با آنکه راه را برای ورود زنان به اجتماع هر روز هموارتر می‌کند اما با موانع و مشکلات فراوانی نیز مواجه است.
تاریخ فمینیسم پر از مقابله با ایدئولوژی توجیه نابرابری‌های جنسی و جنسیتی در روند توزیع فرصت‌ها و مشاغل است و نظریه‌های فمینیستی همه در پی پر کردن خلأهای جنسیتی‌اند که ریشه در تاریخ زندگی بشر از بدو پیدایش تا امروز دارد. بنابراین، مبارزات فمینیستی، مبارزاتی پر از دشواری و مواجهه با نابرابری است. شناخت فمینیسم و اندیشه‌های فمینیستی ما را به درک موضوعات و مسائل راجع به مناسبات قدرت و مشارکت مبتنی بر جنسیت می‌رساند که این درک در به‌سازی وضعیت زندگی زنان از اهمیت ویژه برخوردار است. پس تقویت دانش فمینیستی برای تک‌تک افراد جامعه و به‌خصوص زنان امر ضروری بوده و نیاز مبرم به شمار می‌رود. این مقاله در تلاش است تا چیستی و اهمیت فمینیسم را به خواننده معرفی نماید.

- فمینیسم برای اکثریت مخاطبین افغانستانی واژه‌ای ناآشنا و در بسیاری موارد وحشتناک و شک‌برانگیز است. زمانی که نامی از فمینیسم و مباحث فمینیستی برده می‌شود، اکثریت مردم با دیده تردید به موضوع نگاه می‌کنند و در جامعه‌ای به شدت سنتی افغانستان بسیار اند مردمی که فمینیسم را یک ایدئولوژی ویرانگر و گمراه‌کننده برای زنان می‌پندارند. این دید ناشی از دو امر است: نخست اینکه در جامعه افغانستان فرهنگ مطالعه متأسفانه در وضعیت وخیم قرار دارد و این امر باعث شده است که معلومات ابتدایی و چه بسا نادرست از موضوعات مختلف به‌خصوص موضوعات مرتبط به زنان به خورد مردم داده شود. دیگر اینکه دید سنتی و کلیشه‌ای مردم به زنان، باعث شده است که آنان هر تغییر در موضع «به‌ظاهر طبیعی» زنان را به دیده شک بنگرند و از آنجایی که محتوای آموزه‌های فمینیستی روشنگری زنانه را در پی دارد، برای اکثریت مردم افغانستان قابل‌قبول نیست. اکثریت مردان در افغانستان روشنگری زنان را تهدیدی بر موقعیت اجتماعی خودشان می‌دانند و این امر باعث شده است که دیوارهای سخت و سفت در مقابل کوچک‌ترین فکری زنان ایجاد کنند و با این کار دیوار ایمنی دورادور موقعیت اجتماعی خودشان بسازند.

- بنابراین؛ یکی از نیازهای زنان و جامعه افغانستان درک درست مباحث فمینیستی، مسائل و مطالعات زنان است. مقالات و نوشته‌هایی که بتوانند این موضوع را موشکافی کنند و اهمیت آن را به جامعه بیان دارند، می‌توانند در ذهنیت‌بخشی مردم مفید و مؤثر واقع شوند.


- این تحقیق در تلاش است تا فمینیسم را به‌عنوان یک جنبش رهایی‌بخش برای زنان، به مخاطبین معرفی نماید. همچنان جایگاه آن را در تبیین وضعیت زنان، آشکارسازی و بیان شکاف جنسی و جنسیتی و تلاش برای ایجاد فرصت‌های مساوی برای زنان تثبیت نماید.


- این تحقیق در پی رسیدن به فرضیه‌های طرح شده است و در قالب پژوهش کتابخانه‌ای است. با استناد به منابع دست اول فمینیستی، این تحقیق می‌کوشد فمینیسم را مورد بررسی قرار دهد.



تاریخ بشر گواه آن است که زنان در تمامی جوامع بشری مورد انواع تبعیض و تعصب قرار گرفته‌اند. ادبیات ملل گوناگون در قالب‌های مختلف این ستم رفته بر زنان را بازتاب می‌دهد، یا از رنجی که بر زنان می‌رود پرده‌برداری می‌شود یا به زنان به‌عنوان موجودات ناچیز یاد می‌کنند. این ناچیز پنداری، زنان را همواره در جایگاه پایین‌تر از مردان نگه‌داشته است و همین امر باعث شده که در تقسیم کار اجتماعی، زنان مشغول خانه‌داری و مردان به مشاغل بیرونی پرداخته‌اند. این ستم خفته از ابتدای تشکیل خانواده و تقسیم کار چنان طراحی شده بود که کسی بر آن ایراد نمی‌گرفت. این موضوع قرن‌ها دوام کرد تا اینکه پیوستگی زنان و نداهای حق‌خواهی‌شان بنیاد تفکر فرودست پنداری زنان را لرزاند و کم‌کم قدرت مردانه را متزلزل کرد.

کم‌کم تجمعات زنان گسترش یافت و ایده برابری شکل گرفت. تلاش برای تثبیت جایگاه هرچند دشوار و غیرقابل‌پذیرش بود اما ادامه داشت و جریان‌های متنوع فمینیستی در قالب نظریات مختلف-که طی سلسله مقالات فمینیستی به هرکدام پرداخته خواهد شد- برای رفاه و مشارکت زنان قد علم کردند و دستاوردهای بزرگ و غیرقابل باور داشتند. هرچند اصطلاح فمینیسم امروزه جا افتاده و شناخته شده است اما موج‌های مختلف و نظریه‌های متفاوت این اصطلاح را زیر تأثیر چند نظریه عمده قرار داد. ژنویوفرس با انتقاد از جریان‌های فمینیستی می‌گوید: «فمینیسم اغلب همچون بی‌نظمی، شور و شورانگی و هیستری نمودار می‌شد تا تعهدی سنجیده و خردمندانه در پهنه عمومی.» با این وجود،‌ امروزه اصطلاح فمینیسم به‌عنوان یک ابزار قوی انتقادی-آنچه خاصیت فمینیسم است- در برابر عملکرد مردان و جامعه نسبت به زنان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و با پیشرفت تکنولوژی و دسترسی ساده و آسان زنان به یکدیگر، این اصطلاح بیشتر از پیش موردتوجه قرار گرفته است و جنبش‌های متعدد زنان بر اساس نظریه‌های مختلف فمینیستی در حال شکل‌گیری و فعالیت‌اند.

مفهوم و کارکرد فمینیسم
اندیشمندان بسیاری بر این نکته تاکید دارند که ارائه تعریف جامع و مانع از فمینیسم، دشوار است. این بلاتکلیفی، تا حدی ناشی از این است که فمینیسم در متن سنت مکتب‌های فکری موجود، چون لیبرالیسم، سوسیالیسم یا مارکسیسم شکل گرفته است. این موضوع دارای دو پیامد است: نخست اینکه، فمینیست‌ها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال،‌ ناچار از جاباز کردن در هر یک از این سنت‌ها بودند. دوم اینکه در این روند، فمینیست‌ها با مقدمات اساسی و خاص هر یک از ایسم‌ها همراه شدند. از این رو، خط جداکننده فمینیست‌ها از یکدیگر،‌ همراهی هر یک از آنها با یکی از ایدئولوژی‌ها بود (ریک، ۱۳۷۵، ص ۳۴۶). با این حال تعدادی از اندیشمندان فمینیست، فمینیسم را به نحوی متفاوت از جریان اصلی تلقی می‌کنند - چون امری بدیع، اختراعی و شورشی - آنها به ویژه، در آثارشان به اهمیت چشم‌اندازهای جنسی در انواع اندیشه توجه می‌کنند و چالشی را با جهت‌داری مردانه می‌افکنند. از منظر نویسندگان فمینیست، اندیشه‌ی غربی «سنتی» یا «جریان اصلی» (که تنوع وسیعی از متفکران را شامل می‌شود از افلاطون و هابز گرفته تا سارتر و هابرماس) را بهتر است که به منزله‌ی تفکر «جریان مردانه» توصیف کرد و لذا لازم است که اعتبار آن مورد تردید قرار گیرد (بیسلی، ۱۳۸۹، ص ۲۵).
اصطلاح زن‌گرایی (Feminism) که در سال ۱۸۳۷ میلادی به عنوان جنبش استیفای حقوق زنان وارد زبان فرانسه شد؛ بدواً مبین آیینی بود که از «گسترش حقوق و نقش زنان در جامعه طرفداری می‌کرد» (محمدی‌اصل، ۱۳۸۲، ص ۵۱). هرچند ایده‌ی برابری زن و مرد ایده‌ای نسبتاً قدیمی است، اما واژه‌ی فمینیسم که بر آن دلالت دارد با سنت‌شکنی وارد زبان سده‌ی نوزدهم شد (آلکوف، ۱۳۹۱، ص ۲۱). در واقع علوم «انسانی»، مانند انسان‌شناسی و جمجمه‌شناسی، در آغاز سده‌ی نوزدهم رفته رفته پای به میدان می‌نهاد و ایدئولوگ‌ها به نوع انسان در چارچوب موزون نظم جهان که طبیعت طرح ریخته بود، می‌اندیشیدند. زنان با سرنوشتی که قاطعانه از پیش تعیین شده بود جای ویژه‌ای در این سیستم داشتند که کشف قانون‌هایش اهمیت به سزایی داشت (سارسه، ۱۳۹۰، ص ۴۳).
واژه‌ی فمینیسم را تا مدت‌ها به فوریه نسبت می‌دادند، اما در سال ۱۸۷۲ الکساندر دومای پسر این واژه را همچون صفتی تحقیرآمیز درباره‌ی مردانی به کار برد که چون از حفظ مردانگی خود ناتوان‌اند با آرمان زنان موافقت نشان می‌دهند (آلکوف، ص ۲۱).
از دیدگاه سیاست، فمینیسم بیش از آن که نظریه‌ای نظام‌مند باشد، یک موضع‌گیری سیاسی است. اساس آن بر زندگی سیاسی است، و هدف آن تغییر جهان. تفکر فمینیستی، همانند تفکر مارکسیستی یا هر جنبش دیگری که هدفش تحول سیاسی است، با عمل عجین است. برخلاف ایدئولوژی مارکسیسم که آغازگر آن یک فرد است، فمینیسم ذاتاً کثرت‌گراست. فمینیسم به عقیده‌ی برخی، برایند تجربه‌های تک‌تک زنانی است که در برابر سلطه‌ی مردان مقاومت کرده‌اند یا کوشیده‌اند چنین کنند. از آنچه گفته شد، سه نکته را می‌توان دریافت. اول اینکه، در فمینیسم تجربه‌ جایگاه خاصی دارد. از آنجا که فمینیست‌ها می‌خواهند برای جهان‌شان معناهای قابل فهم بیابند، گزارش‌های مستقیم افراد از تجربه‌های خودشان برای آنها اهمیت زیادی دارد. به این ترتیب، نظریه‌ی فمینیستی عمدتاً نظریه‌ای استقرایی است، یعنی از جز به کل می‌رسد. دوم اینکه، فمینیسم به سادگی نظم و نظام نمی‌یابد. کثرت‌گرایی تجربی آن، حاصل تجربه‌های متفاوتی است که دائماً تلاش‌ها برای استخراج نظریه‌ای جامع از موردی واحد یا از به‌هم پیوستن همه‌ی قطعات در یک کل منسجم را خنثی می‌سازد. و بالاخره اینکه، ‌فمینیسم امور شخصی را سیاسی می‌کند (منسبریج و دیگران، ۱۳۹۴، ص ۹). به هر حال برای رسیدن به یک تعریف پایه از مبنای فمینیسم می‌توان گفت: اساس همه آنها موقعیت فرودست زنان در جامعه و تبعیضی است که زنان به دلیل جنس خود با آن روبرو می‌شوند و اینکه انواع فمینیسم‌ها، به منظور کاهش این تبعیض و در نهایت غلبه بر آن، خواهان تغییراتی در نظم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی‌اند (فریدمن، ۱۳۸۱، ص ۵).
فمینیست‌ها با اثبات نگاه جانب‌دارانه و تحریف‌کننده‌ی ایدئولوژی‌های مردسالار به مقابله و مخالفت با آنها برخاسته‌اند، تا این ایدئولوژی‌های نارسا را با دانشی جامع‌تر و کاراتر جایگزین کنند. خاصیت ایدئولوژی‌های مردسالارانه این است که واقعیت اقتدار مردان را پنهان کنند. مردان به دلیل توانایی خود در مهار طبیعت یعنی تسلط بر آن، خود را قدرتمند خواندند. زنان به دلیل قابلیت تولید مثل از مردان به طبیعت نزدیک‌تر قلمداد می‌شوند، و همین سلطه‌ی مردان را تأیید و تحکیم می‌کند. ایدئولوژی مردانه کار مردان را مهم و ضروری، و کار زنان و وظایف تولیدمثلی ایشان را کم‌ارزش جلوه می‌دهد و از این راه موقعیت مسلط مردان را تأیید و تحکیم می‌کند (پاملا و کلر، ۱۳۹۳، ص ۲۷). بنابراین، فمینیست‌ها در تلاش‌اند تا با در نظر داشت عواملی که زنان را تضعیف می‌کند و آنان را به «جنس دوم» مبدل می‌کند، به زنان انگیزه بدهند و آنان را به درخواست نیازهای اساسی‌شان ترغیب نمایند. پس، همان‌طور که کاستلز اعتقاد دارد: وجه مشترک و بنیادی نهضت‌های فمینیستی تلاشی تاریخی، فردی، جمعی، رسمی و غیررسمی است برای بازتعریف زن بودن در تقابل مستقیم با پدرسالاری و ایجاد و تقویت آگاهانه و فعالانه هویت‌های جدید، از طریق گردهمایی، عمل و گفت‌وگوی خلاقانه و وارد کردن زنان به بازاندیشی و معنادادن به زندگی روزانه است (کاستلز، ۱۳۸۰، ص ۲۱۸).
یکی از مباحثی که فمینیسم آن را در تقویت تبعیض جنسیتی، سلطه‌ی مردانه و تضعیف زن مهم پنداشته و با دید انتقادی در تلاش برای بازتعریف آن است موضوع وابستگی زنان به کار خانگی است. در نگرش غیر فمینیستی، کار خانگی اغلب به نام زن شناخته و وظیفه‌ی او دانسته می‌شود. اما در نگرش فمینیستی، خانه‌داری و کار خانگی با نگرش منفی روبه‌روست. از نظر آنها، کار خانگی از سویی «شیوه‌ی اصلی تولید مردسالاری» و از سوی دیگر، امری ناسازگار با کارکرد عاطفی خانواده برای زنان است. از نظر اوکلی، فمینیست رادیکال، زنان در زندگی خانوادگی چهار حوزه تعارض را تجربه می‌کنند: از یک‌سو، در خانواده تقسیم کار جنسی وجود دارد که در آن، از زنان انتظار می‌رود مسئولیت کارهای خانه و بچه‌داری را بر عهده بگیرند. از سوی دیگر، شیوه‌ی تأمین نیازهای عاطفی زنان و مردان در خانواده متفاوت است؛ از زنان انتظار می‌رود که با عصبانیت شوهر و فرزندان‌شان بسازند، ولی خودشان کسی را ندارند که به او روی آورند. شکل سوم تعارض، تفاوت توان بدنی و بنیه اقتصادی زن و شوهر است، که ممکن است سبب شود زنان اختیاری بر منابع مالی نداشته باشند، از شرکت در فعالیت‌های اجتماعی ناتوان باشند و حتی با خشونت فیزیکی از سوی شوهر مواجه شوند. دست آخر اینکه، اختیار روابط جنسی و کنترل باروری در خانواده به دست مردان است (پاملا و کلر، ۱۳۷۶، ص ۱۲۰).

فمینیست‌های مارکسیست نیز با استفاده از نظریه «از خود بیگانگی» مارکس، به بررسی کارخانگی پرداخته اند. از نظر آنها، زنان در خانواده، به عنوان کارگر (خدمت کار) تحت نظام نظارت جنسی و ناعادلانه قرار می‌گیرند. ایدئولوژی حاکم بر جامعه (مردسالاری) آنان را مانند کارگران، به سوی از خودبیگانگی سوق می‌دهد. از نظر آنان، نظام بهره‌کشی ساختارهای پیچیده تسلط (روابط ناعادلانه طبقاتی، مردسالاری، سوداگری، از خودبیگانگی، جنگ، خشونت، نابرابری و استبداد) را به وجود میاورد و نهاد خانواده منعکس کننده بی عدالتی‌های موجود در چنین جامعه‌ای است. از این‌رو، خانواده به عنوان اولین نهاد جامعه، که تقسیم نابرابر کار اجتماعی و تبدیل زن به کالا در جامعه مردسالار از متن آن آغاز می‌شود، مورد حمله فمینیست‌های مارکسیست قرار می‌گیرد(موسوی،۱۳۷۸، ص۱۴-۱۵) نظریه فمینیستی در چالش با حوزه خصوصی، به تحقیر کارخانگی بسنده نکرد، بلکه در کنار آن، تشویق و ترغیب زنان به روی آوردن به اشتغال خارج از خانه را به عنوان یکی از گزینه‌های رهایی بخش مورد تاکید قرار داد. گرچه فعالیت اقتصادی زنان، عمری به بلندای تاریخ بشر دارد، اما اشتغال در مفهوم جدید آن، که شامل فعالیت‌های اقتصادی در زمان معین و خارج از محیط خانه می‌باشد، بیشتر محصول جهان مدرن و جایگزین شدن کار در کارخانه‌ها و ادارات، به جای فعالیت‌های سنتی همچون کشاورزی و دامداری است که در گذشته در کنار خانواده انجام میگرفت. امروزه یکی از معیارهای که جهان مدرن برای تعیین جایگاه زن در اجتماع پذیرفته، میزان مشارکت زنان در زندگی اقتصادی و اشتغال آنان است(وود، ۱۳۶۹، ص۱۴۱). 
نظریه فمینیستی به عنوان داعیه دار دفاع از حقوق زنان، اصل را بر مشارکت زنان در زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گذاشته است. از اصول اساسی که این نظریه با در نظرداشت آن در تحکیم جایگاه زنان کوشیده است، اصل برابری و آزادی زنان به عنوان انسان است. آنچه که از نظر این نظریه این اصل را در جامعه به نمایش میگذارد رفع تبعیض و سلطه مردان و اشتغال است. چون اشتغال باعث میشود که زنان به اندازه مردان در جامعه سهم داشته باشند و در پهلوی اینکه از چوکات کارخانگی بیرون میشوند، خود را سهم‌دار پیشرفت جامعه بشمارند. در نظریه فمینیستی با رویکرد سوسیالیستی، وضعیت اقتصادی نابهنجار موجب ایجاد سلطه جنس مذکر  می‌شود. در این میان، مردان که در حوزه خصوصی صاحب دارایی و در حوزه عمومی سرمایه‌دار بودن، بر زنان تسلط همه‌جانبه پیدا کرده، از این طریق بارداری و زایمان زنان را تحت سلطه خود درآورده، بارداری را بر آنان تحمیل می‌کنند. از نظر آنان، راه برون رفت از این مشکل، تغییر ساختار اقتصادی جامعه و برچیدن نظام تقسیم کار است(پاملا و کلر، ۱۳۷۶، ص ۲۹۸).

ادامه دارد
									

مقاله ها

ما ...
مسیر ...
مطالب ...
در ...
آنچه ...

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

سه شنبه 6 آذر 1403
سه شنبه 6 آذر 1403
جمعه 27 مهر 1403