ما ...
نویسنده : سرمقاله
طی سالیان بسیاریست که زنان افغانستان در جایگاه یکی از قشرهای اجتماعی و گروههای انسانی، از نخستینهترین حقها و آزادیهای شان محروم اند. بهرسمیت شناختهشدنِ بسیاری از پدیدهها در زمرهی حقوقِ اساسی زنان در کشورهای مختلف جهان، و همزمان بازدهی معکوس وضعیت زندهگی زنان در افغانستان، از تناقضات هویدای جهانِ بشریست که بهمفهوم دیگر پرده از نابرابری برمیدارد. در برابر چنین تصویر روشنی از واقعیت تلخ جهان، زنِ افغانستانی ماندهاست که با تنهایی تمام، و قدبرابر علیه شر در دفاع از حق و آزادیهایش علم مبارزه و ایستادهگی بهدست گیرد. سخنِ دور از گزافه در شرایط کنونی درباره زنان این است، که همصدایی لازم در جهت بازخواست حقوق زنان و به تبع آن حقوق همهی اقشار جامعه بهصورت اساسی بهوجود آید و همگامیِ نتیجهمند در این راستا جایگاهش را بدست بیاورد. از دورادور به کنار هم؛ طی دوسال و چند ماه اخیر که طالبان در مقابل زنان قرار گرفتهاند، کماکان صداهایی از حمایت و همصدایی با زنان توسط اقشار مختلف اجتماعی بلند شده است و دستکم اشتراک لفظی میان کثیری از نیروهای انسانی در این زمینه وجود دارد. این میتواند به مثابهی یک نقطهی مثبت در راستای حمایت از زنان تلقی گردد. اما آیا این بهتنهایی کافی است؟ مسلما نه. پیشآمدها و تجارب بشری ما ایجاب میکند که صداها و حمایتهای جستهگریخته و چند روز و چندماه در میان نمیتواند کارگر افتد، زیرا در چنین حالتی انرژی لازم را که گروه حاکم از آن بهراسد و در رفتار زنستیزانهی پیوسته و روزمرهاش تعدیل وارد کند و در نهایت وادار به دست کشیدن از آن شود، بوجود نمیآورد. در شرایطی که جانب مقابلِ زنان و مردم، ستیزهگری و اعمال محدودیت و سرکوب و شکنجه را در زمرهی اعمال روزانهاش جادادهاست و بلااستثنا به اِعمالِ یکایک تصمیمهای سلطهگرانهاش پافشاری و عمل میکند؛ اراده متقابل باید پیوستهتر و ملموستر گردد. با چنین نگرشی باییستی کارزار همآهنگ و ازهمهجا کنارِ هم را در رفتار و عملِ پیاده نمود. گامهای ممکن به سمتِ عمل چنان دیده و فهمیده میشود که هنوز هوای خوشخیالانه بازارتیزیهای از سر خودپسندیهای فردی ما در کارهای و نمایشهای کنونی ما جولان دارد. این خصلت ناپسندیده چنان در ضمیر ما ریشه دواندهاست که از نام هرارزشی و از مظلومیتِ هر موجودی برای خود نانِ بقا و یافتن شهرت و جایگاه بهره میبریم. چنین چیزه بهویژه در موقع استفاده از نام زنان و شعار حقوق شان، مصداق بارزی مییابد. میتوان چنین نگاه کرد که نخستین گام به سمت عمل عبور از خودپسندیها و شهرتطلبیهاست، کنون این عادت نامطلوب از شکل یک «ما»ی هدفمند جلوگیری کردهاست. گام دوم، محیط و جامعه را که چه در آن مهاجریم، چه میهمان، چه پناهنده، چه راهگذر؛ چنان امکان باالقوه شمردن و از همانجا اندیشیدن، گفتن و پرداختن به امکانسنجی برای تحقق اهداف بنیادین و رفع سلطهگری. اگر اقشار مختلف اجتماعی کشور را از حیث وضع اجتماعی به دو گروه کلان تقسیم کنیم، و یک گروه گیرمانده در داخل و گروه دیگر را پناه یافته در بیرون لقب بدهیم، بهخوبی متوجه خواهیم شد که داخلیها از هراسِ جان و پناهیافتههای بیرون گیرمانده در لاک نستالژی و مجذوب آبادیهای جوامع میزبان شان، قدرت و توانایی انجام عمل درخشان و نتیجهبخش در جهت فردای متحول را از کف دادهاند. اینها بهنوبهی خود دستهای مارا از کار برای جمع و امروز و فردا بستهاند. گام بلند دیگر را این راستا بهویژه برای پناهیافتههای بیرون، از نستالژیگرایی و بهرهکشیهای فردی دست برداشته و پی تحقق مرام جمعی بروند. گام دیگر نفع و عمل در جوامع میزبان و طرح مسئله مطالبهی حقوق زنان و دیگر انسانهاست. جوامع میزبان اغلب گمان میکنند، بلکه باورشان چنین از که آنچه برما میگذرد خواستهی خودماست یا آنرا بهشکلیاز اشکال پذیرفتهایم. فرصتی به عنوان جامعهی میزبان و بهرهگیری از موفقیت یکیبرایهمه گام رسای دیگریست برای اقناع درحد ممکن افکار عمومی جوامع انسانی دیگر که نحوی روی سیاستگزاری دولتها و حکومتهای شان تاثیر دارند. این میتواند بهنوبهی خود بخشی از گام عملی با نتیجهی درازمدت در راستای تسویهی حساب با وضعیت جاری باشد. تا هنوز، زنانِ انگشتشمار و تنها در صف اعتراض آنان تا هنوز مردی از اول تا آخر مردی مداوم نمانده است، تجربهی زندان، سلولهای یکنفری، شکنجه با قرضِ بیخوابی و با گُرسِ برقی در پروندهی آنان است که درج شدهاست. انگشتِ اتهام و ملامت مذهبیون و اجتماعِ غرق در انبان سنت بهسوی آنان دراز است و سنگ شوهران و خانوادهها از ترس یا از هیبت مردسالار بر فرقهای آنان است که فرود میآید؛ اما باقی ماندهاند، انگشت شمار و تنها. آنان، در برابر شر و برای کسب حق و آزادیهای شان، تا مرز جان خطر به جان پذیرفتهاند. آنانی که به مفهوم واقعی سخن، هم برای خود و هم برای همه، میدان رزم را گرم و گرامی نگهداشتهاند.