در تمام سالها، زن بودن برای بسیاری ها نه یک هویت مستقل، بلکه یک نقش تعریف شده بوده. یک مجموعهای از باید ها و نباید ها که جامعه، ادبیات، دین، سنت و حتی عشق برایش نوشته بودن. زن همیشه یا معشوق بوده یا مادر. یا موضوع شعر بوده یا سوژه تبلیغ. یا الههی زیبایی بوده یا الهۀ سکوت. و در این همه تصویر و تعریف، چیزی که گم شده، خود زن بوده با تمام پیچیدگیهایش، خواسته هایش، درد هایش و انتخاب هایش. شاید بشود گفت از قدیم، نگاه به زن یک نوع «ابژه سازی» بوده. یعنی زن همیشه یک چیزی بوده برای دیده شدن. در شعر های کلاسیک فارسی، زن گویا فقط برای الهام دادن به شاعر وجود داشته. حافظ از زلف یار میگوید، سعدی از خال لب یار، ولی هیچ وقت زن آن طرف قصه، قصه گو نبوده. همیشه موضوع بوده، نه راوی. زیبایی داشته، ولی صدا نداشته. و وقتی صدایش را میکشیده یا عاشق بوده یا ناله گر، ولی باز هم نه به عنوان یک انسان کامل، بلکه به عنوان نمادی از چیزی دیگر: عشق، فداکاری، وفاداری یا حتی گناه. حالا همین تصویر، نسل به نسل منتقل شده. نه فقط در شعر و داستان. حتی در فرهنگ عامه، تربیت خانواده ها، ضرب المثل ها و حتی در بازی های کودکانه. دختر ها از همان کودکی یاد گرفتند که خوب بودن یعنی سکوت کردن، مظلوم بودن، زیبا بودن، مراقب بودن. نه اینکه فکر نکنند یا نخواهند، نه. فقط صدایشان را نباید بلند کنند. نباید بد رفتار کنند. و این بد رفتاری هم که تعریف اش مثل روز روشن است: بلند حرف زدن، مخالفت کردن، تنها بودن، نخواستن، متفاوت بودن. زن تبدیل شده به یک الگو. الگویی که یا باید فدا شود، یا داخلش گم بشود. آنجایی که زن بخواهد خارج از این تصویر حرکت کند. با نوع برچسب ها مواجه میشود: بی ادب، لجباز، افسرده، عجیب، سرد و مغرور. جامعه هنوز بسیاری جاها زن را فقط وقتی میپذیرد که در قالبی باشه که برایش نوشته شده. یک قالب نرم، منعطف، زیبا و قابل پیش بینی. اما زن بودن یک چیز دیگر است. یک تجربهی زیسته است. نه یک نقش تکراری. زن یک موجود مستقل است، یعنی قبل از اینکه مادر باشد یا همسر، دختر، حتی معشوق، یک انسان است. با حق فکر کردن، تصمیم گرفتن، اشتباه کردن، تغییر کردن، و مهم تر از همه، با حق انتخاب داشتن. زن امروز، دیگر حاضر نیست فقط زیبا باشد. نمیخواهد فقط خوب باشد. میخواهد خودش باشد. حتی اگر آن خودش، متفاوت باشد با همهی تصاویری که برایش ساخته شده. میخواهد حرف بزند، حتی تگر صدایش خوشایند گوش های عادت کرده به سکوت نباشد. میخواهد تصمیم بگیرد، حتی اگر اشتباه کند. چون تنها راهی که یک انسان میتواند رشد کند، این است که فرصت اشتباه کردن داشته باشد. زن دیگر نمیخواهد معشوق سعدی باشد، که تنها ویژگی اش خال لب است. نمیخواهد فقط الهۀ سکوت باشد که فقط هست، بیصدا، بیخواست، بینیاز. زن میخواهد نیاز داشته باشد، بخواهد، بجنگد و گاهی خسته شود، گاهی قوی باشد، گاهی هم ضعیف. مثل هر آدم دیگهای. اما جامعه هنوز در این مسیر، راحت نیست. زن وقتی میخواهد مستقل باشد، با مقاومت مواجه میشود. در خونواده، وقتی نمیخواهد ازدواج کند، وقتی اولاد نمیخواهد، وقتی شغل اش را به خانهداری ترجیح میدهد، یا وقتی میگوید 'نه'، گویا دارد سنت را میلرزاند. چون زن مستقل یعنی زنی که تحت کنترل نیست. و برای جامعهای که قرنها زن را در قاب نگاه داشته، این یعنی خطر. اما این خطر نیست، این رشد است. اینکه زنها صدایشان را پیدا کنند، حق شان را. اینکه خودشان را تعریف کنند، نه بر اساس چشم دیگران، بلکه از درون خودشان، لازمهی بلوغ فردی است. جامعهای که زنهاش را به عنوان انسان های کامل بپذیرد، جامعهای است که میتواند پیش برود، چون نصف پیکرش را آزاد کرده. زن، فقط 'نقش" نیست. فقط مفهوم نیست. فقط دیگری نیست. زن، خود است. بودن است. جریان دارد، حرکت میکند، رشد میکند، انتخاب میکند، و از همه مهمتر، خودش را تعریف میکند. نه از داخل شعر سعدی، نه در قاب تلویزیون، نه در دستورالعملهای رفتاری جامعه. بلکه از درون خودش. وقتی یک زن میگوید:«من زنم، نه معشوق سعدی یا الههی سکوت»، یعنی دارد اعلام استقلال میکند. یعنی دیگر نمیخواهد تفسیر شود، میخواهد خودش حرف بزند. یعنی دیگر نمیخواهد صرفاً زیبا باشد، میخواهد واقعی باشد. و واقعیت زن، ترکیبی از زیبایی، خشم، آرامش، منطق، احساس، توان، خستگی و انتخاب است. این تصویر پیچیده، نه تنها ترسناک نیست، بلکه کاملتر از همهی نقشهایی است که تا حالا برایش نوشته بودن. پس باید گوش بدهیم. نه فقط برای شنیدن صدای زن، که برای شنیدن صدای بخشی از خودمان که تا حالا نادیدهاش گرفتیم. برای اینکه جامعهای که نصفش سکوت کرده، هیچوقت کامل نیست. هیچوقت آزاد نیست.
ما ...