هفت سال پیش، در روزگاری که امید در کوچههای کابل همچون شمعی در باد لرزان بود، ما تصمیم گرفتیم بذری کوچک را در دل خاکخوردهترین کوچهها و جادههای این شهر بکاریم؛ بذری که نامش را «خانه مولانا» گذاشتیم. این بذر نه برای سود بود و نه به قصد سرمایهگذاریهای مادی؛ بلکه از جنس عشق به فرهنگ، از سر تعهد به مردم، و باوری عمیق به آیندهای روشن کاشته شد. آن زمان، ارزشهای انسانی به تاراج میرفت. در بازار شهر، نه دانش مشتری داشت و نه هنر اعتباری. خشونت، تبعیض، و فقر فرهنگی همچون غباری سنگین بر زندگی مردم نشسته بود. در چنین فضایی، ما تصمیم گرفتیم چراغی کوچک برافروزیم؛ چراغی که مأمن جویندگان معنا، مشتاقان دانایی و عاشقان فرهنگ باشد. میدانستیم که راه پیشِرو پرسنگلاخ است، اما باور داشتیم که هر تغییر بزرگی از یک جرقه آغاز میشود. خانه مولانا، از همان روزهای نخست، بیش از یک مکان فیزیکی بود. این خانه، پناهگاهی برای کتاب، شعر، موسیقی، گفتوگو و دوستی شد. بهتدریج، حلقههای مطالعه شکل گرفت، کتابها میان کودکان و نوجوانان توزیع شد، زنان و جوانان گرد هم آمدند و برای نخستینبار در فضایی امن از دغدغهها، آرزوها و حقوق انسانی خود سخن گفتند. خانه مولانا به جایی بدل شد که در آن، فرهنگ نه بهعنوان کالایی لوکس، بلکه بهمثابه ضرورتی برای حیات اجتماعی درک میشد. اما طوفانها زودتر از آنچه تصور میکردیم از راه رسیدند. سایه طالبان بار دیگر بر دیوارهای کابل افتاد و شهر در سکوتی سنگین فرو رفت. کوچههایی که زمانی پر از هیاهوی زندگی بود، به کوچههای ترس بدل شد. دروازههای خانهها یکییکی به اجبار بسته شدند و ما نیز ناچار شدیم بار سفر ببندیم. سفری پر از تلخی و درد؛ نه با کولهباری از دارایی، بلکه با قلبهایی سنگین و دستهایی تهی. راه تبعید آسان نبود. گذر از مرزهای ناپیدا، عبور از ایستهای بیپایان، شبهای پراضطراب و روزهای بیقرار، همگی آزمونی سخت بود. اما مهمتر از همه، ترس از آن بود که شعله کوچک خانه مولانا در دل این طوفان خاموش شود. ما خانه و سرزمینمان را از دست دادیم، اما اجازه ندادیم که این خانه، این رویا، به فراموشی سپرده شود. آنچه خانه مولانا را زنده نگه داشت، تنها تلاشهای ما نبود. نیرویی فراتر از ما وجود داشت: عهدی نانوشته میان ما و مردمی که تشنه فرهنگ و آگاهی بودند. ما نمیتوانستیم این عهد را بشکنیم. هر کتابی که در دست کودکی قرار گرفته بود، هر حلقه گفتوگویی که شکل گرفته بود، هر امید کوچکی که در دل زنی جوانه زده بود، مسئولیتی بود که دیگر نمیشد نادیده گرفت. در کنار این تعهد، چیزی دیگر ما را زنده نگاه داشت: رفاقت. میان ما همکاران و همراهان خانه مولانا، پیوندی صمیمانه شکل گرفته بود. محبتی بیریا، دوستیای که در سختترین لحظات همچون ستونهایی استوار، ما را سر پا نگه داشت. در تبعید، در دوری، در غربت، این رفاقتها قوت قلبمان شد. ما کنار هم ماندیم، نه از سر اجبار، بلکه از باور مشترکی که خانه مولانا فقط یک نهاد نیست؛ خانه مولانا عهدی است میان دلهای روشن، پیمانی است که از مرزها عبور میکند. امروز، پس از هفت سال، ما هنوز ایستادهایم. خستهایم، اما نشکستهایم. تبعیدیایم، اما فراموشکار نشدهایم. خانهبدوشیم، اما هنوز خانهداریم. شعله خانه مولانا، هرچند دور از وطن، هنوز زنده است. در این سالها آموختیم که خانه، همیشه دیوار و سقف نیست؛ گاهی خانه یعنی جایی که اندیشه و امید در آن زنده است، هرجا که باشی. ما هنوز باور داریم که راه عبور از بحرانهای این سرزمین، نه از سیمهای خاردار سیاست و نه از خشونت جنگ میگذرد، بلکه از مسیر فرهنگ، آگاهی، همدلی و عدالت اجتماعی است. هنوز معتقدیم که هر کتابی که خوانده میشود، هر شعری که در ذهن کودکی زنده میماند، و هر گفتوگویی که به آگاهی میانجامد، قدمی کوچک اما واقعی به سوی تغییر است. خانه مولانا در این سالها تنها به توزیع کتاب یا برگزاری برنامههای فرهنگی بسنده نکرد. ما در کنار مردم ایستادیم؛ در کمپینهای آگاهیبخش، در آموزش حقوق زنان و کودکان، در تلاش برای ساختن نسلی که بپرسد، بیندیشد و بجوید. هرچند جغرافیا از ما گرفته شد، اما مأموریت ما باقی ماند. اگر امروز، پس از سالها سختی، هنوز چراغی روشن است، به خاطر آن است که ما نخواستیم خاموش شویم. ما باور داشتیم که حتی در تبعید، میتوان خانهای ساخت که مرز نشناسد؛ خانهای از نور، رفاقت و فرهنگ. خانه مولانا، خانه تعهد است؛ خانه دوستیهای بیادعا، خانه ایمان به آینده. راز ماندگاریاش در این است که بر اساس عشق، باور و عمل ساخته شد، نه بر اساس قدرت و سرمایه. این خانه، خانه همه کسانی است که میخواهند در دل تاریکی شمعی بیفروزند. امروز که هفت سال از آغاز این راه میگذرد، میدانیم مسیرمان هنوز تمام نشده است. همچنان باید کتابها را به دست کودکان برسانیم، حلقههای آگاهی را زنده نگه داریم، و در برابر فراموشی مقاومت کنیم. این خانه، خانه ماست، خانه شماست، خانه همه کسانی است که هنوز به روشنی ایمان دارند. و تا زمانی که حتی یک نفر در این جهان باور داشته باشد که فرهنگ میتواند نجاتبخش باشد، چراغ خانه مولانا خاموش نخواهد شد.
ما ...