توسعۀ فرهنگی یا تحمیل فرهنگی؟

شنبه 3 خرداد 1404
84 بازدید
توسعۀ فرهنگی یا تحمیل فرهنگی؟

نویسنده : کیخسرو آتش‌نشین

        بازخوانی روز جهانی توسعۀ فرهنگی در بستر افغانستان

درجهان امروز،«توسعۀ فرهنگی» به‌عنوان یکی از ابعاد بنیادین توسعۀ پایدار مورد توجه قرار گرفته است. روز جهانی توسعۀ فرهنگی فرصتی است برای تأمل درچگونه‌گی ارتقای فرهنگ‌ها، حفظ تنوّع فرهنگی و ترویج گفت‌وگوی میان‌فرهنگی. اما در بستر افغانستان، مفهومی چون توسعۀ فرهنگی با چالش‌های پیچیده‌تری گره خورده است. کشوری با قوم‌های مختلف، زبان‌ها، مذهب‌ها و سنت‌های متفاوت و درعین‌حال گرفتار کشمکش‌های سیاسی، مداخله‌های خارجی، بنیادگرایی دینی و محدودیت‌های ساختاری است که مفهوم توسعۀ فرهنگی را یا به حاشیه می‌برد یا به ابزاری برای سلطه فرهنگی بدل می‌سازد.
اگر از منظر تاریخی به روند توسعۀ فرهنگی در افغانستان نگاه شود، از دوران جمهوریت تا حاکمیت طالبان، هم‌واره تنش میان دو قطب اصلی دیده می‌شود: یک‌سو نیروهایی‌که خواهان نوسازی فرهنگی مبتنی بر حقوق بشر، آزادی بیان و مشارکت مدنی‌اند؛ و سوی دیگر جریاناتی که فرهنگ را در چارچوب بستۀ شریعت یا سنت‌های قبیله‌یی محدود می‌کنند.
در دورۀ جمهوریت، به‌ویژه پس از ۲۰۰۱میلادی، فضای فرهنگی افغانستان شاهد نوعی رشد نسبی بود. آزادی مطبوعات، گسترش آموزش و پرورش، ظهور رسانه‌های خصوصی، تولیدات هنری و سینمایی و حضور زنان در عرصه‌های فرهنگی از جملۀ دست‌آوردهای این دوران بود. اما همین دوره، به‌واسطۀ ماهیت وابسته‌اش به کمک‌های خارجی و نگاه بالا به پایین، موفق به خلق یک زیربنای فرهنگی بومی و پایدار نشد. بسیاری از پروژه‌های فرهنگی، تقلیدی، وارداتی و بدون پیوند با بدنۀ جامعه بودند. فرهنگ به کالایی مصرفی برای مشروعیت دولت و جلب کمک‌های بین‌المللی بدل شد.
این وضعیت باعث شد که شکاف میان فرهنگ رسمی شهری و فرهنگ مردمی سنتی بیش‌تر شود. همین گسست، فضای مناسبی برای بازگشت طالبان فراهم ساخت. طالبان، برخلاف نظام جمهوریت که در ظاهر مدرن‌گرا بود؛ اما درعمل متناقض عمل می‌کرد، با شعار بازگشت به اسلام ناب و سنت‌های بومی، توانستند بخشی از طبقات سنتی و ناراضی را با خود همراه کنند. اما آنچه طالبان عرضه می‌کنند، نه فرهنگ بومی، که نوعی تحمیل ایدیولوژیک و حذف تنوّع فرهنگی است.
در دوره دوم حاکمیت طالبان (پس از ۲۰۲۱)، توسعۀ فرهنگی عملاً به قهقرا رفته است. موسیقی ممنوع شد؛ رسانه‌ها سانسور شدند؛ زنان از آموزش و کار محروم گشتند و هنرمندان یا مهاجرت کردند یا ساکت شدند. زبان‌های محلی، ادبیات، سنت‌های فرهنگی متنوع، همه قربانی یک قراات سخت‌گیرانه از دین شدند. در چنین فضایی، نه‌تنها توسعۀ فرهنگی ممکن نیست؛ بلکه حتا نفس‌کشیدنِ فرهنگ هم دشوار شده است.
اگر دورۀ جمهوریت را دوران توسعۀ فرهنگی ناکام اما پُر از امیدها بدانیم، دورۀ طالبان را باید دورۀ انسداد فرهنگی و بازگشت به انحصارگرایی دانست. هیچ‌یک از این دو مسیر نتوانستند به توسعۀ فرهنگی واقعی منجر شوند؛ چرا که هر دو نگاه، مردم را به حاشیه راندند: یکی با نخبه‌گی و تقلید، دیگری با سرکوب و انحصار.
توسعۀ فرهنگی، تنها زمانی در افغانستان امکان‌پذیر خواهد شد که مردم در تمام سطوح، اقوام، و زبان‌ها بتوانند خود خالق فرهنگ باشند. نه در چارچوب پروژه‌های جهانی، نه در سایه شلاق ایدیولوژی.
در افغانستان، به‌جای توسعۀ فرهنگی به معنای تقویت ظرفیت‌های درونی هر جامعه برای شکوفایی، اغلب شاهد تحمیل ارزش‌ها، حذف صداهای مخالف، و سیطرۀ گفتمان‌های رسمی بر تنوّع‌های فرهنگی هستیم. توسعۀ فرهنگی باید به معنای رشد آگاهانه فرهنگ‌ها، ایجاد ظرفیت‌های هنری، فکری و معنوی و تقویت مشارکت مردم در تولید و مصرف فرهنگی باشد. اما آنچه در افغانستان با نام توسعۀ فرهنگی انجام می‌شود، بیش‌تر پروژه‌هایی از بالا به پایین است که فاقد ریشه در بسترهای بومی بوده و گاه به مثابه ابزار سیاسی یا امنیتی استفاده می‌شوند.
مسألۀ اصلی درافغانستان، شکاف عمیق میان فرهنگ رسمی و فرهنگ مردمی است. فرهنگ رسمی، عمدتاً از سوی دولت، نهادهای بین‌المللی و نخبه‌گان شهری تولید می‌شود؛ فرهنگی‌که درآن ارزش‌هایی چون برابری جنسیتی، آزادی بیان، حقوق اقلیت‌ها و مشارکت مدنی ترویج می‌شود. در مقابل، فرهنگ مردمی اغلب در چارچوب سنت‌های قبیله‌یی، باورهای مذهبی محافظه‌کارانه و عرف‌های دیرینه شکل گرفته است. 
زمانی‌که توسعۀ فرهنگی تنها معطوف به فرهنگ رسمی شود و نگاهی تحقیرآمیز به فرهنگ‌های محلی داشته باشد، آنچه رخ می‌دهد تحمیل فرهنگی است، نه توسعۀ فرهنگی. برای مثال: در بسیاری از پروژه‌های فرهنگی که در افغانستان پس از ۲۰۰۱ اجرا شد، زنان به‌عنوان نماد توسعۀ فرهنگی به کار گرفته شدند؛ بدون آن‌که به مقاومت‌های فرهنگی، نیازهای واقعی، یا صدای خود آنان توجه شود. زنان حضور داشتند؛ اما اغلب در چارچوب پروژه‌ها؛ نه درساختار قدرت. این وضعیت به‌جای این‌که به رهایی زنان منجر شود، موجب سؤ‌ استفاده از آنان به‌عنوان ابزار مشروعیت‌بخشی فرهنگی شد. چنین روندی، هم به بی‌اعتمادی اجتماعی نسبت به مفاهیم فرهنگی نوین انجامید و هم به عقب‌گرد بسیاری از دست‌آوردها.
از سوی دیگر، گروه‌های بنیادگرا ازاین گسست فرهنگی به نفع خود بهره بردند. آن‌ها با تبلیغ این‌که توسعۀ فرهنگی غرب‌زده است، ارزش‌های سنتی را ابزار بسیج اجتماعی ساختند. در نبود یک گفت‌وگوی واقعی فرهنگی و فقدان مشارکت اقشار بومی در فرآیند توسعۀ فرهنگی، زمینه برای بازتولید بنیادگرایی و دشمنی با تنوع فرهنگی فراهم شد.
توسعۀ فرهنگی درافغانستان نیازمند یک بازخوانی انتقادی است. نمی‌توان با نسخه‌های وارداتی یا کلیشه‌های تکراری، فرهنگ را متحول کرد. فرهنگ یک پدیده زنده و ریشه‌دار است که تنها از درون رشد می‌کند. برای توسعۀ فرهنگی، باید به زبان‌های محلی احترام گذاشت؛ هنرهای بومی را تقویت کرد؛ روایت‌های اقلیت‌ها را شنید و به سنت‌های مردم از درون خود آن‌ها نگریست؛ نه از موضع برتری یا نجات‌بخشی.
روز جهانی توسعۀ فرهنگی می‌تواند فرصتی باشد برای گفت‌وگو، نقد و آگاهی، به شرطی که این روز نیز تبدیل به ویترینی شعاری نشود. درافغانستان، چنین روزهایی اغلب به مراسم نمادین در تالارهای شهری محدود می‌شود؛ بدون ارتباطی واقعی با روستاها، حاشیه‌نشینان، مهاجران یا طبقات فرودست. توسعۀ فرهنگی باید پروژه‌یی مشارکتی، چندصدایی و درگیر با واقعیت‌های زنده‌گی روزمره باشد.
نباید از نظر دور داشت که فرهنگ تنها هنر و موسیقی یا لباس سنتی نیست. فرهنگ، نظام معناسازی مردم است. اگر این نظام معنا، تحقیر شود یا نادیده گرفته شود، هر تلاشی برای توسعۀ فرهنگی به ضد خودش بدل خواهد شد. توسعۀ فرهنگی مستلزم احترام به حافظۀ تاریخی، زبان‌ها، سبک‌های زنده‌گی، آیین‌ها و جهان‌بینی‌های مختلف درون یک جامعه است. درافغانستان، این تنوع عظیم وجود دارد اما اغلب به عنوان تهدید تلقی می‌شود؛ نه فرصت.
مشکل دیگر در مسیر توسعۀ فرهنگی افغانستان، تمرکز افراطی بر پایتخت و بی‌توجهی به ولایت‌ها و مناطق محروم است. سیاست‌گذاری‌های فرهنگی، برنامه‌های آموزشی، تولیدات رسانه‌یی و فعالیت‌های هنری، بیش‌تر درکابل متمرکز شده‌اند. این تمرکزگرایی، نه‌تنها شکاف مرکز و پیرامون را عمیق‌تر می‌کند، بلکه زمینه‌ساز شکل‌گیری روایت‌های یک‌جانبه از فرهنگ ملی می‌شود؛ روایتی که قوم‌ها، زبان‌ها، و هویت‌های غیرفارسی یا غیرپشتون درآن محو می‌شوند یا به حاشیه رانده می‌شوند.
درچنین وضعیتی، روز جهانی توسعۀ فرهنگی می‌تواند به فرصتی برای بازاندیشی و مطالبه‌گری تبدیل شود. فعالان فرهنگی، نهادهای مدنی، هنرمندان و روشن‌فکران باید این روز را به‌بستری برای نقد یک‌جانبه‌گرایی فرهنگی، تمرکزگرایی، تبعیض جنسیتی و نادیده‌گرفتن اقلیت‌ها تبدیل کنند.
ضرورت است که آموزش فرهنگی در مدرسه‌ها بازتعریف شود. کودکان باید با زبان مادری آموزش ببینند؛ با تاریخ بومی‌شان آشنا شوند و امکان پرسش‌گری و نقد سنت‌های زیان‌بار را بیابند. کتاب‌های درسی نباید صرفاً حامل ایدیولوژی رسمی باشند؛ بلکه باید بازتاب‌دهنده تنوّع فرهنگی جامعه افغانستان باشند.
هم‌چنان باید زیرساخت‌های فرهنگی در مناطق دوردست تقویت شود: کتابخانه‌های سیّار، سینماهای محلی، تیاتر خیابانی، آموزش هنرهای بومی و حمایت از زبان‌ها و موسیقی‌های محلی از مهم‌ترین ابزارهای توسعۀ فرهنگی از پایین هستند.
در پایان، باید پرسید که آیا توسعۀ فرهنگی در افغانستان به معنای واقعی آن رخ داده یا صرفاً تلاشی بوده برای تحمیل ارزش‌ها و الگوهای بیرونی؟ پاسخ این پرسش تنها زمانی روشن خواهد شد که مردم افغانستان، با همه تنوّع و تفاوت‌شان، خود را در آینۀ فرهنگ ملی ببینند؛ نه صرفاً به عنوان مخاطب؛ بلکه به‌عنوان خالق فرهنگ.
اگر روز جهانی توسعۀ فرهنگی تنها به سخنرانی‌های رسمی و جشنواره‌های ویترینی محدود شود، بیش‌تر به کار تحکیم نفاق فرهنگی می‌آید تا تقویّت انسجام اجتماعی. اما اگر این روز بهانه‌یی شود برای گفت‌وگوی واقعی، نقد از پایین و تقویت فرهنگ مشارکتی، می‌توان امید داشت که توسعۀ فرهنگی در افغانستان معنای تازه‌یی یابد. معنایی برخاسته از خود مردم، برای خود مردم، و در خدمت رهایی.

									    

مقاله ها

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه