«آگاهی زن، بنیان رهایی و سرچشمه تحول جامعه است»

شنبه 18 اسفند 1401

نویسنده : مصور شفق

										مفهوم آزادی زنان از دیرباز نه تنها یکی از معیارهای سنجش پیشرفت جوامع بوده، بلکه به عنوان شاخصی کلیدی برای رهایی همگانی مطرح شده است. مارکس و انگلس در خانواده‌ی مقدس به صراحت بیان می‌کنند که درجه‌ی آزادی زنان، میزان تغییر و تحول تاریخی را تعیین می‌کند، چرا که در رابطه‌ی زن و مرد، بیش از هر جای دیگری، پیروزی یا شکست سرشت انسانی مشهود است. این نگاه، زنان را از جایگاه موضوعی منفعل خارج کرده و آن‌ها را به عنوان عاملان اصلی دگرگونی‌های اجتماعی به رسمیت می‌شناسد. این نگرش که آزادی زن، معیار رهایی همگان است، نه یک ایده‌ی مجرد، بلکه امری تجربی و تاریخی است که در هر دوره‌ی تاریخی، اشکال مختلفی به خود گرفته است.
در جوامعی مانند افغانستان، که زنان از ابتدایی‌ترین حقوق خود محروم شده‌اند، مسئله‌ی آزادی زن نه تنها یک مطالبه‌ی جنسیتی، بلکه یک ضرورت اجتماعی است. آنچه وضعیت کنونی زنان افغانستان را به بحران بدل کرده، نه فقط محدودیت‌های حقوقی و اجتماعی، بلکه فرایند مداوم حذف آنان از حیات عمومی و فرهنگی است. در اینجا، مسئله صرفاً سرکوب یک گروه اجتماعی نیست، بلکه نابودی افق‌های تحول و آزادی در کلیت جامعه است.
اما مسئله‌ی کلیدی این است که چگونه می‌توان چنین تغییری را در شرایطی که زنان حتی از حضور در فضاهای عمومی محروم شده‌اند، محقق ساخت؟ پاسخ به این پرسش را می‌توان در نقد ساختارهای سلطه جستجو کرد. فریدریش نیچه فیلسوف آلمانی می‌گوید: "برده‌ای، پس دوست نتوانی بود؛ خودکامه‌ای، پس دوست نتوانی داشت." این جمله نشان می‌دهد که آزادی نه فقط برای زنان، بلکه برای مردانی که در چارچوب نظام سلطه تعریف شده‌اند، ضروری است. مردی که در درون خود، سلطه‌گر است، هرگز قادر به ایجاد رابطه‌ای انسانی نخواهد بود. این همان دامی است که نظام‌های مردسالار در طول تاریخ گسترانده‌اند: تبدیل رابطه‌ی زن و مرد به یک معادله‌ی سلطه و تسلیم، که در آن نه زن آزاد است و نه مرد. آنچه این ساختار را بازتولید می‌کند، نه فقط قوانین و سنت‌های رسمی، بلکه مناسبات نهادینه‌شده‌ی اجتماعی و ذهنیتی است که در آن، مردانگی و زنانگی به عنوان قالب‌های از پیش تعیین‌شده بازتولید می‌شوند.
این همان چیزی است که یونگ آن را "غیاب زن" در یک جامعه می‌نامد. او در بررسی پیش از جنگ جهانی دوم، متوجه شد که در آلمان، زن به عنوان حامل زندگی و صلح غایب است. نه این‌که زنان وجود نداشتند، بلکه ارزش‌های زنانه به حاشیه رانده شده بود و همین امر، زمینه را برای ظهور نازیسم فراهم کرد. در افغانستان نیز همین وضعیت حاکم است. طالبان تنها یک گروه سیاسی نیست، بلکه تبلور یک ذهنیت مردسالار است که زن را نه به عنوان یک انسان، بلکه به عنوان عنصری منفعل و تحت سلطه تعریف می‌کند. این همان فرآیند تاریخی است که زن را به "کهن‌ترین مستعمره" بدل کرده است. استعمار زن به عنوان اولین شکل استعمار، نشان می‌دهد که هر گونه تلاش برای رهایی، باید با درک این حقیقت آغاز شود که زن نه فقط در برابر مرد، بلکه در برابر یک نظام سلطه قرار دارد که هم مردان و هم زنان را در چارچوب‌های سخت و انعطاف‌ناپذیر گرفتار کرده است.
راهی دیگر برای برون‌رفت زنان از چالش‌های امروزی، شناخت ساختار ذهنی، چه در زنان و چه در مردان، و گذار از «زن‌بودن» به «زن‌شدن» است، چرا که در این گذار می‌توان امکان رهایی و بازآفرینی خویش را یافت. «زن شدن»، برخلاف تصویر مردسالارانه‌ای که از زنانگی ارائه شده، نه یک وضعیت ثابت، بلکه فرآیندی پویا و بی‌پایان است.
 ژیل دلوز فیلسوف معاصر فرانسوی با مفهوم «ریزوم» در برابر «درخت»، به تمایز میان شیوه‌های زیستی انعطاف‌پذیر و جزم‌گرایانه اشاره می‌کند. در این چارچوب، زن‌شدن نه یک موقعیت ایستا، بلکه حرکتی دائمی و انطباق‌پذیر است، مانند ریزوم که هرجا قطع شود، از همان‌جا رشد می‌کند و هیچ ساختار سلطه‌گری نمی‌تواند مسیر آن را به‌طور کامل متوقف کند. در مقابل، انگاره‌ی درخت نماینده‌ی عقل مذکر، عقل سلسله‌مراتبی، و ساختارهای سلطه است که ایستایی و شکنندگی ذاتی آن‌ها را نشان می‌دهد.
در این خوانش، عقل مردانه همیشه در پی استعلا، سلطه و کنترل است. این عقل متافیزیکی و انتزاعی، از زندگی فاصله دارد و شور زیستن را در خود سرکوب می‌کند. به همین دلیل، اگر نتواند تسلط یابد، دچار بحران و افسردگی می‌شود. حتی اگر پیروز شود، به آن شادی و سرزندگی که از دل زندگی می‌روید، دست نمی‌یابد. در مقابل، عقل زنانه یا عقل ریزوماتیک، درون زندگی حرکت می‌کند، خود را با شرایط وفق می‌دهد و هر بار از دل خاکسترهای پیشین، زندگی را دوباره می‌سازد. این عقل زنانه نه به معنای متعلق به زنان، بلکه به معنای یک شیوه‌ی مواجهه با زندگی است که با پویایی، انطباق‌پذیری و شکستن مرزهای جزمیت تعریف می‌شود.
وقتی از وضعیت زنان در جوامع مردسالار، به‌ویژه افغانستان، صحبت می‌کنیم، می‌توانیم این تمایز را به روشنی ببینیم. نظام حاکم و کلیت ذهنیت مردسالارانه، ساختاری درخت‌گونه دارد: سخت، ایستا، متعصب و بدون انعطاف. این نظام می‌کوشد زنان را به موقعیتی کاملاً کنترل‌شده و سلسله‌مراتبی تقلیل دهد، آن‌ها را از فضای عمومی حذف کند و حضورشان را تابع قوانین مطلق و بسته کند. اما زنان، برخلاف این ساختار، به‌شیوه‌ای ریزوماتیک عمل می‌کنند. اگر در یک عرصه حذف شوند، در عرصه‌ای دیگر دوباره سر بر می‌آورند. اگر از مکتب، دانشگاه و اداره‌ها رانده شوند، در خانه‌ها، در شبکه‌های کوچک و غیررسمی، در پیوندهای نامرئی اما مؤثر، مسیرهای تازه‌ای برای یادگیری، رشد و مقاومت می‌گشایند.
«زن‌شدن» در چنین شرایطی، دقیقاً به معنای گشودن راه‌های جدید در دل محدودیت‌هاست، به معنای بازتعریف خود و جامعه، فارغ از آن چارچوب‌های مردسالارانه‌ای که می‌خواهد زنان را در یک هویت بسته محصور کند. همان‌طور که ریزوم را نمی‌توان ریشه‌کن کرد، زنان را هم نمی‌توان از فرایندهای زندگی حذف کرد. این همان عقل زنوار است که حتی در ویرانه‌ها، امکان خلق دوباره را می‌یابد. درک این حقیقت، نه فقط برای زنان، بلکه برای تمام جامعه ضروری است. زیرا در جهانی که با بحران‌های متوالی روبه‌روست، تنها یک شیوه‌ی زیستن انعطاف‌پذیر و پیوسته در حال بازتعریف، می‌تواند راهی برای ادامه‌ی حیات بیابد. در برابر جهانی که با جنگ، تغییرات اقلیمی، سرکوب و استبداد مواجه است، باید عقل مردانه‌ی سخت و سلسله‌مراتبی را کنار گذاشت و به‌سوی عقل زنانه، که به جای سلطه، تعامل می‌کند و به جای تخریب، می‌سازد، حرکت کرد.
از این منظر، زن‌شدن نه‌فقط برای زنان، بلکه برای تمام کسانی که به دنبال آینده‌ای آزادتر و انسانی‌ترند، یک ضرورت است.
در واپس، هم زنان و هم مردان، آن بخش از هویت خود را که در چارچوب مردسالاری شکل گرفته، بازبینی کنند. یونگ می‌گوید: "ای مرد، زنانگی را در خودت جستجو کن، و ای زن، مردانگی را در خویشتن بیاب." این سخن نه به معنای نادیده گرفتن تفاوت‌های طبیعی، بلکه به معنای فراروی از نقش‌های تحمیل‌شده‌ی اجتماعی است. زنان افغانستان نمی‌توانند در انتظار تغییرات بیرونی بمانند، همان‌گونه که مردان نیز نمی‌توانند آزادی خود را در چارچوب سلطه بیابند.
آزادی زنان در افغانستان تنها زمانی ممکن خواهد شد که زنان از جایگاه قربانی صرف خارج شوند و مردان نیز از چارچوب‌های ذهنی سلطه عبور کنند. این فرایند نه از طریق اصلاحات تدریجی، بلکه از طریق یک انقلاب در ارزش‌ها و ساختارهای فکری اعم از زن و مرد رخ خواهد داد. در نهایت، خودشدن؛ یعنی عبور از دوگانگی‌های تحمیل‌شده و رسیدن به نقطه‌ای که در آن، انسان‌ها بتوانند به شکلی آزادانه و برابر، فارغ از جنسیت و نقش‌های از پیش تعیین‌شده، در کنار یکدیگر زندگی کنند.
																														

مقاله ها

ما ...
مسیر ...
مطالب ...
در ...
آنچه ...

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

شنبه 6 مرداد 1403
يكشنبه 2 ارديبهشت