ما ...
نویسنده : خجسته الهام
فمینیسم و هویت زنان یکی از مفاهیم اصلی و در عین حال پیچیدهی علوم اجتماعی مفهوم هویت است. ارائه یک تعریف مشخص از هویت دشوار است و نظریه پردازان را به چالش کشیده است. به نظر اشرف احمد، در بررسی مفهوم هویت، به چند نکته باید توجه کرد: اول آنکه صاحب نظران مختلف، تعاریف متفاوتی از هویت ارائه کرده اند. این تفاوتها، ناشی از تنوع موضوعات مورد علاقه آنان و توجه به جنبه خاصی از محور هویت است. از این رو، مفهوم هویت را یا از لحاظ لغوی، یا از دیدگاه جامعه شناختی و یا از دیدگاه فردی و روان شناختی مورد بررسی قرار داده اند. دوم آنکه، اگرچه هویت جمعی در علوم اجتماعی و در شاخههای اصلی آن یعنی جامعهشناسی و علوم سیاسی به عنوان یک مساله مطرح است، این مفهوم هنوز جاافتاده و روشن نیست. سوم آنکه، در تعریف هویت، تکیه بر یک یا چند عامل به عنوان عوامل تعیین کننده نادرست است. عوامل گوناگون سازنده ملیت، مانند نژاد، سرزمین، دولت و تابعیت، زبان، جنسیت، سنن مشترک فرهنگی و ریشههای تاریخی، دین و اقتصاد، هیچکدام یا مجموعه مشخصی از آنها را نمیتوان به عنوان ملاک عام برای تعریف هویت و هویت ملی بکار برد. زیرا در مورد هر قوم یا ملت، در هر دوره، مجموعهای از چند عامل اهمیت میابد و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی آنرا دیگرگون میکند. (اشرف احمد، ۱۳۷۲:۱۴-۲۲) از آنجاییکه هویت در هر بعد و قالبی با یک تعریف نا مشخص مواجه است. هویت جنسیتی نیز از این امر مستثنا نیست. معمای هویت، دستکم در چند دههی گذشته، صاحب نظران عرصه روانشناسی اجتماعی، جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی را به خود مشغول داشته است. تحولات دهههای اخیر چه در زمینههای فرهنگی و چه در عرصههای ساختاری به تعدد و تنوع و گاه تعارض منابع هویت ساز منجر شده و گسترش نوگرایی و نوسازی در عرصهی جهان، در بسیاری از اقشار به ویژه در میان جوانان و زنان به بحران هویت دامن زده است. (ساروخانی و رفعتجاه، ۱۳۸۳، ۱۳۳) تنها راه حل این مساله، باز تعریف هویت زنان توسط خود آنان است که فمینیستها برای این باز تعریف همواره تلاش کرده اند. فعالیتهای فمینیستهای اولیه در غرب حول محور تغییر قوانین حقوقی ضد زن، سامان یافته بود. فمینیستهای حقوقدان در حوزههای مختلفی در صدد حذف نابرابرهای جنسیتی بودند که بر اساس کلیشههای نقش زن و مرد در خانواده به قانون بدل شده اند. مثلا حق زنان برای داشتن نام خانوادگی خود، داشتن حق مسکن قانونی خود، حق حضانت فرزندان، حق طلاق و ازدواج و... اما در همان ابتدای تلاشهای فمینیستها برای تغییر قوانین، تفاوتهای نظری پیرامون رسیدن به حقی برابر (با مردان) ظهور یافت. مثلا حوزه قوانین خانواده مارتا فاینمن استدلال کرد که تلاش برای خنثی کردن مفاهیم حقوقی «والدین» باعث ضایع شدن حضانت فرزندان توسط زنان میشود چرا که تجربههای واقعی زنان از مادری کردن را نادیده میگیرد. (عزیزآبادی و حیدری، ۱۳۹۹، ۲۶۲-۲۶۳) در اغلب موارد نظريه فمينيستي فرض نموده كه با درك مقوله "زن" هويتي وجود خواهد داشت كه نه تنها علايق و اهداف فمينيستي را درون گفتمان بنا مي نهد، بلکه برای کسانیکه به دنبال بازنمایی سیاسی اند، سوژهای را ایجاد مینماید. اما سیاست و بازنمایی اصطلاحاتی جدل آمیز اند. از یک طرف، بازنمایی اصطلاحاتی موثر و در خدمت فرآیند سیاسی آشکارگی مشروعیت سوژههایی سیاسی برای زنان می باشد، از طرف دیگر، بازنمایی؛ کارکرد هنجارین زبانی است که آنچه را که در باره مقوله زنان درست فرض می شود را آشکار یا تحریف میکند. نزد نظریه فمینیستی، توسعه زبانی که کاملا یا به حد کافی، زنان را بازنمایی کند ظاهرا برای تغذیه آشکارگی سیاسی زنان ضرورت دارد ظاهرا نظریه فمینیستی توجه شایانی به وضعیت فرهنگی فراگیری نموده است که در آن زندگی زنان یا بد بازنمایی میشد و یا اصلا بازنمایی نمیشد. اخیرا، این تصور غالب از رابطه میان نظریه فمینیستی و سیاست از درون گفتمان فمینیستی به چالش کشیده شده است. خود سوژه زنان دیگر با اصطلاحاتی ثابت و پایدار فهمیده نمیشود. مقدار زیادی از این موضوعات نه تنها حیات «سوژه» را به عنوان واپسین داوطلب بازنمایی یا به واقع آزادسازی، به چالش میکشانند بلکه با خود آنچه که دسته بندی زنان را شکل میدهد یا باید شکل دهد موافقت اندکی دارند. حوزههای بازنمایی سیاسی و زبانی با معیاری ترتیب می یابد که سوژهها شکل گرفته اند، در نتیجه بازنمایی فقط به آنچه که به عنوان یک سوژّه تایید میشود، بسط می یابد، به عبارت دیگر، پیش از آنکه بازنمایی بتواند رخ دهد اول با خصوصیات سوژه مواجهایم. (باتلر،۱۳۸۵، ۴۵) سوژه با خصوصیات حیوان، دره خون، گل شکفته، پری دریایی، خم تپه است. خاک بارور، شیوه زندگی، زیبایی محسوس و روح جهان را به مرد می بخشد. می تواند کلیدهای شعر را در اختیار داشته باشد؛ میتواند میان این دنیا و دنیای دیگر واسطه قرار گیرد. اعم از این که موهبت، پیشگو، ستاره یا جادوگر باشد، درهای مافوق طبیعی و ماورالطبیعی را می گشاید؛ وقف حالیت شده است. و از طریق حالت انفعالی خود، آرامش و هماهنگی اعطا میکند. اما اگر این وظیفه را نپذیرد، آن وقت آخوندک و آدم خوار است. به هر حال به مثابه دیگری ممتازی که نفس در خلال وجودش کمال میپذیرد جلوه میکند. (دوبوار، ۱۳۸۰، ۳۸۶) در جوامع سنتی، ویژگیهای انتسابی مبنای هویت اجتماعی افراد میباشد، اما جوامع مدرن در این باره عمدتا دو پاسخ متفاوت که هر یک بر رویکردهای نظری جداگانهای مبتنی است و به لحاظ زمانی نیز تا حدی نسبت به هم تقدم یا تاخر دارند، ارائه میدهد. رویکرد اول و قدیمیتر بر فعالیتهای مولد و جایگاه فرد در نظام تولید تاکید گذاشته در حالیکه رویکرد دوم رفتارهای مصرفی فرد را مبنای شکلگیری هویت اجتماعی میداند. رویکرد اول مرتبط با مفهوم طبعه اجتماعی و رویکرد دوم در مفهوم سبک زندگی خلاصه میشود. (رحمت آبادی و آقابخشی، ۱۳۸۵، ۲۳۵) در هر صورت زنان سازنده نیمی از جمعیت جامعه هستند. امروزه گسترش آموزش رسمی، تغییر ساختار خانواده، رسانههای جمعی و تغییرات متأثر از آنها، زمینههایی برای تحرک اجتماعی آنان و حضور در عرصهی فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فراهم آمده است و در سایهی آن، زنان در فضاهای نسبتا متفاوتی قرار گرفته اند که بیش از هر چیزی منابع در دسترس و منزلت و نقشهایشان را دستخوش دگرگونی ساخته است (قادرزاده، ۱۳۹۰، ۳۷) یکی از مهمترین این تغییرات دگرگونی در فرآیند تولید و بازتولید هویت اجتماعی زنان شده است. (مقدس و خواجهنوری، ۱۳۸۴، ۷) درون گفتمان فمینیستی، مساله ارتباط میان جنس و جنسیت به واسطه این پرسش که آیا مفهوم زن واجد معنای ذانی-معنایی که در همه برداشتها و استنباطهای این اصطلاح شایع است می باشد، از دور خارج شد. مسلما این طرز تلقی که جنس به طور طبیعی معین است-و در نتیجه قابل تمییز از ساختاهای اجتماعی که سازنده جنسیت است، میباشد- قویا به این اندیشه که پارهای اشتراکات در معنای زن میان فرهنگها وجود دارد، یاری می رساند. اما اندیشهی معنای واحد و ذاتی برای زن حتا با وجود شکست تمایز جنس و جنسیت، ممکن است، باقی بماند. (فعالی، ۱۳۸۸، ۱۶۳) لوسی ایریگاری استدلال میکند که زنان اگر نه یک تناقض، یک پارادوکس در خود گفتمان هویت اند. زنان جنس هستند و «شخص» نیستند. درون یک زبان کاملا مردسالار، زبانی فالوگوسنتریک، زنان امر غیر قابل عرضهاند. به عبارت دیگر، زنان نشانگر جنسی هستند که نمیتواند اندیشه شود و نشانگر غیاب و ابهامی زبان شناسانهاند. در زبانی که به دلالت تکصدا متکی است، جنس مونث غیر قابل تحمیل و غیر قابل برگزیدن است. در این حالت، «زنان» جنسی هستند که «یکی» نیست، بلکه متکثر است.(باتلر، ۱۳۸۵، ۵۷) به زعم ایریگاری، مفهوم زنانگی را مردان تعریف کرده اند. با این تعاریف، پایگاه زنان در خیلی از مواقع نسبت به مردان در مرتبه پایینتر قرار دارد. موقعیت زنان برحسب رابطه مستقیم قدرت بین زنان و مردان ادراک میشود در این رابطه، زنان تحت ستم واقع میشوند. به نظر نویسندگان امریکایی و فرانسوی، زنانگی بخشی از یک ایدیولوژی است که زنان را همچون «دیگری» در مقابل «مردانگی» که از سوی جامعه معیار رفتار انسانی تلقی شده است، قرار میدهد. این تعریف از زنانگی، اقتضا میکند که زن در حمله دشمن، حتی حق دفاع و نجات از جان خود را هم نداشته باشد. (شادیان مهر و دیگران، ۱۳۹۸، ۴۹) آنچه در شکلگیری هویت زنان اهمیت دارد، عوامل و عناصری است که در لایههای مختلف جامعه با رویکردهای متفاوت طی تاریخ زیستی زنان شکل گرفته است. فرایند هویت یابی، تحت تاثیر سه عامل قرار دارد. سه عاملی که میان آنها رابطه دیالکتیکی برقرار است و موحب شکلگیری هویتهای زنانه میشود. هر یک از این سه عامل، بر دیگری تاثیر میگذارد و به طور متقابل از آن تاثیر میپذیرد. رابطه آنها محاطی و محیطی است چنان که در فرایند هویتیابی زنان، هر عنصر، محاط بر دیگر عناصر و همزمان محیط در دیگر عناصر است. هویتهای زنانه محصول تعامل تاریخی در میان این سه عنصر است، در سه شکل کاملا متفاوت متجلی میشوند یا به تعبیری روشنتر، در سه طیف قرار میگیرند. نگرشهای که از زنان یا زن بودن در در هر کدام از این عناصر سه گانه وجود دارد، موجب پیدایش نوع خاصی از تعریف از زن و زن بودن میشود که این خود موجب بروز رفتارهای خاص در فرد است. این رفتارها از سازگاری و همنوایی تا مخالفت و ناسازگاری را شامل میشود. این سه عامل جنسیت، خانواده و ساختارهای جامعه است که به نظر دکتر حسن خجسته، اولین و مهمترین عنصر هویتی زنان جنسیت است که بدن زنان، تفاوتهای زیستی آن با گروه مردان و وجوه تشابه آن با دیگر زنان، یکی از مهم ترین نشانه های تعلق به جامعه زنان است. خانواده به عنوان عامل دوم، جایی است که کودک ضمن آشنایی با جنسیت خود، رابطه خود با این عامل را شکل میدهد. بر اساس موقعیتی که زنان در خانواده دارند، هویت زنانه آنها قوام پیدا میکند. موضوع آخر و سوم به نظر او، جامعه و ساختارهای آن است که در فرایند هویت یابی و هویتسازی زنان نقش مهمی ایفا میکند. (خجسته، ۱۳۸۷، ۴۳-۴۵) ادامه دارد...