روایت یک نه!

شنبه 6 مرداد 1403

نویسنده : مصور شفق

فکر می‌کنم سال 1397 خورشیدی بود، نسلی پرشور و دغدغه‌ در خیرخانه زیست می‌کردیم. سعی داشتیم که برای بهبود با هم نسل‌های خود برای یک تغییر مثبت در جامعه نقش داشته باشیم.
آن زمان در کنار تحصیل و کار، شور و اشتیاق خود را در عرصه‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به کار می‌گرفتیم. یکی از امکانات آن دوران، رسانه اجتماعی فیسبوک بود. فیسبوک به مثابه تابلوی نقاشی رنگارنگ، بستر تبادل ایده‌ها و نظرات ما شده بود و ما نیز از این بوم مجازی برای به تصویر کشیدن دغدغه‌ها و رویاهای‌مان بهره می‌بردیم.
اما شور و اشتیاق ما به تنهایی کافی نبود. برای انسجام و سازماندهی فعالیت‌هایمان، تصمیم به احیاء "کانون فرهنگی خیرخانه" گرفتیم.  من به همراه مظهر کاویانی، نثار شیرزاد و یعقوب رسولی، بعد یک چالش برگزاری برنامه‌ی تصمیم به احیای این نهاد گرفتیم. البته مقدمات ایجاد این نهاد از قبل وجود داشت، اما به ثمر نرسیده بود. بعد آخرین چالش، تفاهم بر آن شد که کانون را می‌سازیم. جلسات متعددی را برگزار کردیم و با شور و شوق، اساسنامه و ساختار کانون را تدوین نمودیم. گویی با هر کلمه، گامی در جهت تحقق آرمان‌هایمان بر می‌داشتیم. همه چی خوب پیش می‌رفت.
اما دریغ و صد افسوس! در مسیر پر پیچ و خم پیشرفت، با چالش‌هایی روبرو شدیم که گویی کوهی از یأس و ناامیدی را بر سر راهمان قرار داده بود. کمبود منابع مالی، امان از جانمان بریده بود. نه من، و نه رفقاء در آن مقطع، توانایی تامین هزینه‌های کانون را نداشتیم. گویی بال‌های‌مان در طوفان مشکلات مالی شکسته شده بود. به ناچار، از ادامه فعالیت در کانون خودداری کردیم. 
اما این پایان ماجرا نبود. چند ماه بعد، رسولی و کاویانی، همچون دو پرستوی خستگی‌ناپذیر، بار دیگر با من تماس گرفتند. این بار، خبر از تمایل یک خییر برای حمایت مالی از کانون در چشمان‌شان موج می‌زد. گویی نوری از امید در دل تاریکی پدیدار شده بود.  با وجود حامی مالی، امید به احیای کانون بیش از پیش، در دل‌های‌مان ریشه دواند. جلسه گرفتیم، اما من هنوز تردید داشتم. گویی دغدغه وابستگی به اهداف سیاسی، همچون خاری در گلبرگ‌های امیدم نشسته بود. آن روز جلسه به پایان رسید. پس از جلسه با رسولی، کاویانی، و محمدی، من به خانه برگشتم و ذهنم به شدت درگیر زمان‌بندی حمایت‌کننده‌ شد. با خودم کلنجار می‌رفتم که چرا چند ماه قبل این لطف شامل حال کانون نشد. این سوال مداوم در ذهنم مجسم می‌شد که آیا این حمایت با انتخابات پارلمانی ارتباطی دارد یا خیر. چندین سوال دیگر نیز در همین مایه‌ها در ذهنم بود. نهایتن تصمیم گرفتم که با کانون همکاری نکنم و به رسولی و کاویانی گفتم: "نه، من نمی‌توانم همکاری کنم." آنها دلایل خود را مطرح کردند، اما من قانع نشدم. بعد از آن، محمدی هم چندین بار تلاش کرد تا من را به کانون فرهنگی خیرخانه بیاورد، اما موفق نشد.
 این تردیدها، بار دیگر مرا از ادامه فعالیت در کانون بازداشت. گویی ندای درونی‌ام مرا از ورطه وابستگی به قدرت دور می‌کرد. 
دلیل من برای عدم همراهی، این بود که احساس می‌کردم کار فرهنگی ما در معرض دستبرد سیاسی قرار می‌گیرد. زمان دقیق وقوع چنین امری نامعلوم بود، اما این احتمال به اندازه کافی مرا نگران می‌کرد. بنابراین، دیگران در کانون فرهنگی ادامه دادند. ولی من، نه.

چند هفته بعد، محمدی پیامی برایم فرستاد: "کجایی؟ می‌خواهم ببینمت!" 
ما در سرای شمالی قرار ملاقات گذاشتیم. او آمد، قبل از احوالپرسی گفت: "به نقطه‌ای که تو رسیده بودی، من تازه رسیدم؛ البته با هزینه‌ای." او بسیار ناراحت بود و تعریف کرد که دقیقاً همان چیزی که من هشدار داده بودم، اتفاق افتاده است.
در نهایت، با محمدی به تفاهم رسیدیم که نهادی مستقل‌تر ایجاد کنیم. هر چند ممکن است ابتدایی و ساده باشد، اما باید این کار را انجام دهیم.
تصمیم به تشکیل نهادی مستقل و رها از هرگونه وابستگی سیاسی گرفتیم. 
اولین ماموریت ما پس از آن نشست در سرای شمالی، انتخاب نامی مناسب برای نهاد جدید بود. به یکدیگر فرصت دادیم تا شب فکر کنیم و نام‌های پیشنهادی خود را آماده کنیم. شب فرا رسید و هر کدام از ما چندین نام پیشنهاد دادیم. از میان آن‌ها، من بر دو نام "خانه خیام" و "خانه مولانا" تأکید ویژه‌ای داشتم.
محمدی دلایل و توجیهات بیشتری برای نام "خانه مولانا" ارائه داد. او توضیح داد که این نام به نحوی بهتر با اهداف و ارزش‌های ما همخوانی دارد. در نهایت، همان شب تصمیم بر این شد که؛ مرکز فرهنگی و اجتماعی خانه مولانا بر پیشانی این نهاد نوپا نقش ببندد، که بست. گویی با انتخاب این نام، به دنبال یافتن سرچشمه‌های ناب معرفت و آزادگی بودیم.
در ابتدای کار، خانه مولانا در دنیای مجازی، به خصوص در شبکه‌های اجتماعی فیسبوک و تلگرام، خیمه زد. با وجود مشغله‌های شخصی و دانشجویی، من و محمدی، خستگی‌ناپذیرانه تلاش می‌کردیم تا با انتشار مطالب پرمحتوا و برگزاری برنامه‌های متنوع، گامی در جهت تحقق اهدافمان برداریم. گویی هر کلمه و هر برنامه، قطعه‌ای از پازل آرمان‌هایمان بود.
تلاش‌هایمان بیهوده نبود. خانه مولانا به تدریج در میان فعالان فرهنگی و اجتماعی شهر جایگاه خود را پیدا کرد. گویی نسیم آزادی و خرد، در فضای شهرمان وزیدن گرفته بود. در نهایت، کانون فرهنگی خیرخانه که با حمایت مالی یک فرد سیاسی فعالیت خود را از سر گرفته بود، به دلیل عدم موفقیت در انتخابات، از هم پاشید. گویی این اتفاق، مهر تأییدی بر درستی رویکرد مستقل خانه مولانا بود.
اکنون؛ مرکز فرهنگی و اجتماعی خانه مولانا به اختصار "خانه مولانا – Khane Mawlana"هم معروف است. به عنوان یک نهاد مستقل و پایدار متعهد به تغییرات مثبت عرضِ وجود کرده‌است و به عنوان یک سازمان غیردولتی و غیرانتفاعی فعالیت می‌کند. روایت و چشم‌انداز خانه مولانا سهم‌پردازی برای به میان آمدن یک جامعه‌ی انسانی دموکراتیک و آزاد که  برتابنده‌ی همه‌ی انواع حقوق و نیازهای انسانی «انسان به مثابه‌ی شهروند» باشد و وجیبه‌ی خویش را سهم‌گیری فعال در شکل‌ و سامان‌دهی یک جغرافیا «جغرافیا به مثابه‌ی سرزمین» عاری از جنگ، خشونت، افراط گرایی، فساد و بی‌قانونی می‌داند. این تصویر یک سرزمین است که مردمان آن بتوانند به شهروندانه‌ترین صورت ممکن از حقوق ذاتی خود استفاده کنند و در تمجید از شهروندی بی‌قید و شرط خود به سر برند.
خانه مولانا از زمان تأسیس خود، بی‌وقفه سعی کرده است برنامه‌هایی را با دقت به هدف اصلی خود، و در مسیر چشم‌انداز خویش، افزایش آگاهی، انجام تحقیقات، تقویت ظرفیت‌ها و پیش‌برد آموزش و نهادینه‌سازی فرهنگ مثبت اجرا کند. اقدامات این مرکز بیان‌گر تعهد قاطع آن به بهبود جامعه افغانستان بدور از خشونت است.

رئوس زیرمجموعه‌ و کارگروه‌های مرکز فرهنگی و اجتماعی خانه‌ی مولانا قرار شرح زیرین اند:

۱. نشریه مسیر روشن‌گری «پایگاه نوشتاری»
۲. روزنه‌‌ی معرفت «باشگاه گفتمانی»
۳. باشگاه دکلمه آوای احساس
۴. کتاب‌سرا «آسمان حروف»
۵. جولان‌گاه زن 
۶. مستند سازی «سرزمین من»
۷. درگاه مقصود «حوزه دینی»

مقاله ها

ما ...
مسیر ...
مطالب ...
در ...
آنچه ...

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

شنبه 6 مرداد 1403
يكشنبه 2 ارديبهشت